هفته های خوشحالی
-
روز سوم
خب همش دیر میشه بخاطر اینکه دیه گوشی ندارم و شبا مجبورم برم ب وطن:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: تقریبا 20 دقیه از اینجا تا اونجا راهه .. و صبا برمیگردنم خونه دیروز صب یادم نبود ازمون دارم و تا 10 صب خوابیدم چون شب قبلش مریض شدم بعدش بیدار شدم دیدم دیرهصداشو در نیاوردم چون اگه اجیم میفهمید دعوام مکرد ساعت 2 بازم خابیدم فکک کنم نزدیکاری 5 بود شاید ساعتا اینور انور شه معمولا نگا ساعت نمکنم خیلی خوب بود تا میتونستم خابیدم ساعت 9 بود رفتم خونه مادر بزرگ بعدش هیتت شهرمون ک خلیییییییییییی دوسش دارم همبازی های بچه گیامو دونه دونه میدیمشون و تعجب مکردم چرا انقد هرکول شدن هم دخترا هم پسرا اونوقت من ریزه اصلاا انصاف نیس اونا حق منو خوردن شب وقت خواب چرت بود تا صب نتونستم بخوابم چون من از خونه مادربزرگم بدم میاد و انگار رو تیغ بودم خلاصه فقط اونجا ک رفتم هیتت و خیلی خوابیدم خوب بود بقیش مزخرف
-
انگار دوباره روز دلخواه رسید
سلام دوستای خوب آلایی
امیدوارم حالتون خوب باشه و هر روز خوشحالی هاتون رو بیشتر و بیشتر کنید و بخندید
خب بازم تاپیک رو استارت میزنیم
دوستای خوبی که تو چالش بودن باز برامون بنویسن
و امروز دعوت می کنم از @m-bahrami1378 -
سلام به همه(روز اول)
ممنون از اینکه دعوتم کردین
با این دعوت چنان ذوقی زدم که زمان پیدا کردن قره قروتایی که مامانم توی هفتا سوراخ قایمشون میکنه نزده بودم
خب چی باید بگم الان؟
اها یادم اومد امروز با اجازتون هیچی نخوندم و میدونم که شرمنده ی خانوم دکترمون هم میشمromisa
امروز یه بازیگوشی های مخصوص خودمو داشتم یکیش این بود که فلفل قرمز دادم به داداشم بهش گفتم زیاد تیز نیست زیاد بریز تو غذات اونم یه عالمه ریخت و الان هنوزم که هنوزه داره سرفه میکنه و هرچی دمپایی تو خونه بوده به سمتم پرتاب شده
ویه چیز دیگه این بود که امروز جاتون خالی تو روستامون مسابقه ی دو بود 5 گروه بودن که به نفر اول هر گروه یک میلیون داده میشدالبته درسته که من فقط تماشاچی بودم ولی یه نقش دیگم هم این بود که دوندگان محترم رو کمی مسخره بنمایم
اخه یکی نیست به اینا بگه با وزن 200 کیلویی کی به تو اجازه ی شرکت تو مسابقه رو داده
که الان توی جمعیت مثه ماست پهن زمین شی و بقیه ی دوندگان دو بامانع و خنده رو پشت سر بزارن
اینقدر ذوق زده بودم که نزاشتم یکم بیشتر از روزم بگذره و اتفاقای جالبتری بهم بیفته و ایتجا بگم
البته میدونم که دیگه تا اخر شب توی اتاقمم و کسی هم نمیبینم
زیرا داداشم با یه دمپایی اضافه پشت در اتاق داره سرفه میزنه و تهدید میکنه
اها یه اتفاق دیگه هم این بود که یدونه انار از درخت تو حیاطمون چیدمشاید با خودتونید بگید اخه این حرف الان چه ربطی داشت
خب الان ربطشو بهتون میگم
ربطش اینه که مامانمم به داداشم که پشت در اتاق ایستاده بود اضافه شدهو داره غرغر میکنه
که چرا اون اناری رو چیدم که توی دید بوده
والان جلوه ی حیاط با نبودن اون انار زشت شده
من الان به مامانم چی بگم؟؟خب انار برا خوردنه دیگه
خب من برم تازمانی که بابام به جمعیت پشت در اضافه نشده
-
فردارو می خوام خیلی توپ شروع کنم
یه جمله ای هست که می گه:اگر میخواهی مثل خورشید بدرخشی، اول باید مثل خورشید بسوزی
منم می خوام همین کارو بکنم.
راستی وقتی که حداقل دارین درس می خونین،یه قرآن کنارتون باشه.به امید موفقیت هر تکتکتون. -
سلاام-)
ممنون ا خانوم مدیر ک اینقد خوبن .
امم کلن امرو روز خنده داری بود نمیدونم چیاشو بگم اهان روز اول رو یادم رف.
امم امرو دلم برا باورن تنگ شده بود رفتم حیاط شبیه سازی کردمش :/شیر آبو باز کردم گرفتمش رو گل یاسمون شبنما روش خیلی بامزه میشن. یکمم ا آب ریخت روم یخ کردم:/ایشالا ک سرما میخورم دیگ ا این خل بازیا نمیکنم.
رفتم اتاق حدی اینقد چرت و پرت گفتیم و خندیدیم ک احساس کردم الاناس ک خفه شم برم اون دنیا:/کلن دست برا نمونده بود اینقد کوبیدمش اینور اونور.
امم آها امرو تونستم HP و Speedاژدهامو ارتقا بدم .خیلی قوی شد:/
امم باز امرو ی بچه خوشگل رو دیدم حیف ک دیر ب من رسید وگرنه ی لقمه چپش میکردم . ولی خو چیکار کنم ی بچه میاد خونمون باید دست سه نفر دیگ بگرده تا برسه ب من .تا بچه رو ا بابا بگیرم ی ساعت طول میکشه بعدش حدی ک اخرشم باید سرش دعوا کنیم .نمیزارن ادم فیض ببره ک.
امم ی تی شرتم بنفش خرریدم اینقد زیادن شدن ی کلیکسیونی شدن برا خودشون. یکی ا چیزایی ک خوشحالم میکنه تی شرت خریدنه .نمیدونم چرا....واقعن نمیدونم .تازه این یکی خیلی خاص تر بود با رگهای صورتم ست بود.خیلی باکلاس شده لامذهب:/
از همه مهم تر غذا خوردم.-___-
اهان داش یادم مییرف دوستم برام ی پیکسل خریده بود ...خیلی خوشحال شدم... ولی متن روش داغونم کرد...نگین هنو تو شوکم..
با تشکر ا خوانندگان عزیز^^ -
روز دوم
سلام
خداروشکر امروز روز خوبی رو داشتم
فقط اینکه صبح از خواب بیدار که شدم هوا ابری بود
ساعت حدودای 8 بود که داشتم زیست میخوندم بارون نم نم شروع شد
ولی هنوز چند دقیقه ای از بارون نگذشته بود که زلزله هم گرفت
وما همگی از قضای الهی که همان زلزله است به قدر الهی که باران است پناه بردیم
و چند لحظه پیش به خانوم دکتر گزارش دادم@romisaromisa
خداروشکر ازم راضی بود
والانم باید برم عربی بخونم
درکل روز خوبی بود
خدانگهدار -
سلام روز چهارم مال دیروزه
روز خوبیث بودد خودمو برای مبارزه با معلم ریاضیمم اماده میکردمم کل روزم صرف خوندن ریاضی شد اخرشممم با سر درد خوابیدم وو کارکاتور معلممو چسبوندم روی دیوار رو به رویمم همین ک میبینمششش یادم میفته باید تلاش کنم و بهترین باشم زیرشم نوشتم پیری میکشمت و چند تا شعر سرودم براش ک زشته اینجا بگم و کلیی دیروز اهنگ شاد باز کردمم و ب خودم امیدوارم دادم و اخرشمم پیروز میدان من شدم ببخشید دیه چرتو پرت شده -
روز سوم
امروز هم روز به نسبت خوبی بود اگه یه خورده کسالت رو نادیده بگیریم
و امروز چیزی که خیلی باعث خوشحالیم شد این بود که اتفاقی افتاد که باعث شد قدر خونوادمو بیشتر از روزای دیگه بدونم
و من خوشحالم از داشتن چنین خوانواده ای
همیشه شاد باشید -
روز اخر
فک کنم این روز اخر از دو سه ماه پیش مونده خب امروز رو روز خوبی دیدم گفتم بزار امروز بنویسم البته چون اخرین فرصته دو روزه مینویسم که بریدو راضی باشیدانصافا بعدا نیاید نگید طولانی شدا
من کل اتفاقاتو مینویسم
همه چی از مدرسه شروع شد به طرز وحشتناک و عجیبی استرس نداشتم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: والا سه شب بخاطر یه موضوع داشتم خود خوری میکردم ولی همینکه رفتم مدرسه همه چی ریست شد دوباره مسخره بازیا شروع شد
البته موضوع بخیرم گذشت و الانم تو شوکم که چیشد انتن(جاسوس)کلاس منو لو ندادولی بگذریم زنگ اول که گذشت زنگ دوم امتحان داشتیم که متاسفانه توی کلاس بهم خبر دادند و باز هم به طرز عجیبی استرس نداشتم
بلاخره زودتر از همه هم تموم کردم رفتم بیرون و نیم ساعتی والیبال بازی کردیم
توی مدرسه ما زنگ اول زنگ صبحانس که فطیر و پنیر و چای میفروشن(الان یه عده دهه هفتادی میان میگن که ما بدبخت بودیم و فلان)زنگ تفریح دوم خیطب میفروشن(خیطب:یه نوع غذاس که لای خمیر سیبزمینی میزارن میپزن البته گوشت هم میزارن ولی مال ما فقط سیب زمینیه)
بلاخره اونو خوردیم با جمعی از نزدیکان گفتیم بیاین امروز دو تا دوغ هم بخوریم
دوغ رو که خوردیم اثراتش کم کم نمایان شد چشا داشت میرفت رو هم که زنگ خورد زنگ سوم رو با اثرات خفیف گزروندیم ولی زنگ اخر (زنگ انشا)منم انشا ننوشته بودم ولی بازم به طرز عجیبی استرس نداشتم
کلا میگم من خیلی تو این موارد راحتم
صندلیه من دورترین نقطه به معلمه و گوشه کلاسه با حالت نیمه دراز کش خوابیدم و سه نفرم کنارم خواب بودن
(البته معلم نمیبینه چطوری نشستیم)یهو معلمه داد زد:عادلی امروز نظر نمیدیا راجب انشا
منم دیدم هیچی نفهمیدم از انشای طرف گفتم آقا ما از اونا نیستم که راجب انشای بقیه نظر بدیم(به سبک کتاب مردی به نام اوه)همونجوری مستحضریدتوی مدرسه حتی ترک دیوار هم خنده داره
کلاس نیز ترکید و معلم فهمید که ما از اوناش نیستیم و دوباره به خواب مشغول گشتیم
(کلا تو خونه چیز باحالی رخ نمیده واس همین مدرسه رو میگم:این روز شنبه بود)
امروز که دیگه غوغا بود ما رو بخاطر کاری که بنده مرتکب شدم یه ماه از زنگ ورزش و فوتبال دستی(الان باز همون عده دهه هفتادی دوباره اعتراض میکنن)محروم کردن و منم همه روزه بخاطر این مورد عنایت و رحمت دوستان قرار میگیرم
امروز گفتن بخاطر اینکه 4 تا توپ گم شده کل کلاس ها محرومن
توی صف کلاس ما داشتن بندری میزدن
بلاخره زنگ اول شیمی داشتیم البته که شیمی چه عرض کنم بیشتر زنگ املاست معلم کتابو باز میکنه میخونه ما هم مینویسیم البته من بازم نمینویسم
بلاخره زنگ اول با پرسیدن درصد های درخشان قلم چی به پایان رسید
زنگ دوم دینی داشتیم
بازم همونجور که مستحضرید دینی برای اونایی که ردیف عقب و دور از معلم میشینن بهترین زنگ مدرسه اس ما هم اون عقب دوباره به تحلیل فیلم های جدید و اندکی خواب مشغول شدیم
زنگ سوم دوباره همون بساط دیروز بر پا بود دوغ رو که وارد معده کردیم خمیازه ها شروع شد
و دیگه اخرای کلاس سه نفری که کنار من بودن از شدت خستگی ناله میکردن
تازه عجیب اینجاست سه نفری که کنار همیم و اصلا به درس کاری نداریم رتبه های یک تا سوم شهر رو تشکیل میدیم
زنگ رو که زدن پران پران به پایین رفتیم و توی سایه نشسته و ادامه فیلم های جدید رو تحلیل کردیم
زنگ اخر دیگه واویلا بود آمادگی دفاعی داشتیم با همون معلم دینی اونم انصافا کلشو منگ بودیم
اینم از امروز
باید یه تاپیک بزنم خاطرات مدرسه رو توش بنویسمندید پدید خودتونید وگرنه من که هر روز به همچین تاپیکایی دعوت میشم
-
روز ۴ ام
امروز یه سری داروهای گیاهی به شدت تلخ رو خوردم. اینجوری که اول کلی نبات داخلش حل میکردم. بعدش بینیمو میگیرفتم که نفس نکشم. همه لیوانو یه دفعه میدادم بالا.بعدشم دوتا آب نبات مینداختم تو دهنم .خیلیییی تلخ بود
روز خوبی بود خداروشکر
هفته های خوشحالیه دیگه بخندین عههه
negaarin
گلنار
خیلی وقته رفتین.. -
سلام-)
روز دوم . میخواستم دیشب بنویسم نشد .
امم دیرو هم روز باحالی بود سر صبح رفتم حیاط بعد ی دفه ای گفتم اعع چطوری پسر چقد خوشتیپ شدی امرو .مامانم میگ کیو میگی "//گفتم این گل حسن یوسف دیگ.چن رو بود پژمرده شده بود امرو خیلی خوب شده.مامانم میگ حالا چرا اسمشو گذاشتی پسر .منم گفتم اول از همه اسمش پسرونس بعدشم هر جوری حساب کردم گلش از هیچ لحاظی شبیه دختر نبود دیگ.:/ ی ساعت داشتم گل رو نیگا میکردم و میگفتم نیگا اینجوری و میخندیدم خلاصه گل خوبیه ازش راضیم:///////چ گل مظلومیه .
امم اها سر صبح تلویزیون فیلم مورد علاقمو نشون داد خیلی خوشحال شدم .ندیدمش ولی حس خوبی بود.
امم رادیو امرو هم خیلی جالب بود مجری رادیو ی ساعت داشتن در مورد ی موضوع حرف میزدن و اطلاعات میدادن ک هند اینجوریه نمدونم کلی چیزای دیگ بعدش اخر صحبتاشون برداشتن گفتن حالا میتونین تماس بگیرین و بگین ک این اطلاعات درست بود یا ن://کم مونده بود گوشی رو بکوبم ب کلم خخ والا ا:/ بعدش یکم وایستادن هیشکی زنگ نزد خخخ اخرش یه نفر زنگ زد گفت درست بود:/منم گفتم ن پس اشتباه بود اخه این چ سوالیه ک میپرسین مگ میشه ادم ی ساعت توضیح بده بد بگه غلطه://///سر صبحی داستان داشتیما البته هنو صبح نشده بود.کلیم ب این داستان خندیدیم.
امم عصر هم خیلی خوب بود منو مامانو و حدی و ماشینو ا همه مهم تر .اره همون...موزیک^^
دیرو همش دمبال اهنگای شاد بودم دلم پوکید اینقد اهنگ شاد گوش نکردم://
اهنگ دل دیوونه احمد سعیدی هم ک دیگ جای خودش و خوندن حدیم ی طرف دیگ . احساس میکرد ا خواننده هم بهتر میخونه ولی نمیدونس صداش داره اذیت میکنه ما رو خخخخخ صداش جز اینکه ب اهنگ خطو خش بندازه چیزی نداشت همه اهنگا رو هم میخوند .اخرش مامانم گف من بخونم بهتر میخونم .ی ساعت داشتیم میخندیدیم خخ.
شب هم اتفاقات امرو رو مینویسم .~_~
و همچنان تشکر میکنم ا همه ی خوانندگان بهتر ا گل-)))) -
روز پنجمو شیشمو باهم مینویسمم
تقریبا روزای خوبیی بود یعنی همش تو مدرسه خلاصه میشهه شلوغیو شیطنتتو تیکه پروندن و اینا اما دیروز مجبورم بود از خواهر زادم نگه داری کنم باهم خونه تنهااا بودیمم خوابیده بوددیم دو تاا ی بیدار شدم من زودتر گفتم برم اتاقمو جمع کنمم پشت سرم اونم بیدار شد باهام امدد طبق معمول رفت سراغ کتاباو دفترام همشونو پخش پلا کرد منم براش اهنگ شاد باز کردم یکم قر داد و اینا منم مشغول جمع کردن کتابام شدم بعدشش امدم جارو برقی بکشم خاهر زادم رفت سمت گلدونایی اتاقمم منم بهش اخم کردم گفتم دست نزن امد رو ب روم وایساد شپلخ یکی خوابوند تو صورتمم خودم ی لحظهه هنگ کردمم منم خندم گرفته بود ب زور جلوو خندمو گرفتم بهش اخم کردمم خودش فهمید کار بدی کرده کلییییی خودشو لوس کرد تا بخشیدمشش واقعاا این دهه نودیا ما هشتادیا رو میزارن تو جیبشون لنتیااا خیلیییی شلوغنننننننننننن .. پاراساا 1سالو هشت ماهششه و فوق العاده شلوغ گودزیلایی برای خودش
-
روز :raised_hand_with_fingers_splayed_dark_skin_tone:
:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: امروز با یکی از گلای فروم درحد دوجمله حرف زدم، خیلی خوشحال شدم از برخوردش
یکی از زیباترین قسمتهای سریال واکینگ دد(6 از فصل 9 ) رو امروز دیدم. خیلی حس خوبی بهم داد
خانواده و سلامتی از بزرگترین نعمتهای خدان. خداروشکر .. برای همین خیلی خوشحالم مثه همیشه
رااااستی متن ماتان رو خوندم خیلی باحال بود خخ:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: (خدایا منو دوباره بخوابون خیلی فرق کرده دنیا (اصحاب کهف،شووووخی))
-
سلاام-)
اینم ا امرو...روز سوم~
امرو سر صبح میخواستم برم حیاط درو باز کردم ی دفه ای ی گربه اومد جلو پام اینقد ترسیدم خوردم ب در ..چن دیقه وایسادم دوباره رفتم جلو گربه هم اومد جلو ..من ترسیدم اون تفلی هم ترسیده بود خخخ.باز دوباره اومد جلو پام باز کوبیده شدم ب در خخخ بدجورم میخوردم ب در خخ .اخرشم بابام خواب بود چشاشو وا کرد ی نگاه بهم انداخت بدش خوابید .نگاهش پر از این حرف بود.. چته؟//خخخ
منم ی دفه ای گفتم اع برو دیگ نمیزاری رد شیم.خودم ب خودم کلی خندیدم .
امم برا ناهار هم حدی ا مدرسه اومد مژده غذای مورد علاقشو دادم کلی خوشحال شد.
امم همون روز ک رفته بودم حیاط آب پاشی کرده بودم همه جا رو .کتونیاش رو خیس کردم بعدش میخواس بره بیرون گفت اع چرا اینا خیسن منم گفتم کتونی منو بپوش.الان دو سه روزه میره مدرسه کتونیای منو میپوشه://فک کنم هنوزم کفشاش خشک نشدن://کفشای من بهش ساختن خخخخخ.
امم آها امرو قرار بود هر کی ی سوتی ا دوران مدرسش بگه سوتیا ی همه ی طرف سوتی من ی طرف همه میگفتن اقا مام هول میشیم ولی ن در این حد خخ.سوتیای قبل سوتیای من سو تفاهم محض بود لامذهب:// کلی ب این سوتی من خندیدن .دیگ میخواستیم اسید بخوریم خخ://
امم الانم بابام ا اون شیرینی هایی ک دوس دارم برام خرید.بد جوری ب دل میشینن.
اینم ا مرو~*
ممنون ا خوانندگان خوببببب .-. -
روز چهارم
سلام امروز هم مثل بقیه ی روزا خوب بود و به سلامتی داره به پایان میرسه
چی بگم
خب اتفاق خاصی نیفتاد
فقط درس درس درس
که اونم خودتون میدونید دیگه دنیای خوشحالی و سرحالیه:face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes:امید وارم شماهم روز خوبی رو پشت سر گذاشته باشید