هفته های خوشحالی
-
نوشتهشده در ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز پنجمو شیشمو باهم مینویسمم
تقریبا روزای خوبیی بود یعنی همش تو مدرسه خلاصه میشهه شلوغیو شیطنتتو تیکه پروندن و اینا اما دیروز مجبورم بود از خواهر زادم نگه داری کنم باهم خونه تنهااا بودیمم خوابیده بوددیم دو تاا ی بیدار شدم من زودتر گفتم برم اتاقمو جمع کنمم پشت سرم اونم بیدار شد باهام امدد طبق معمول رفت سراغ کتاباو دفترام همشونو پخش پلا کرد منم براش اهنگ شاد باز کردم یکم قر داد و اینا منم مشغول جمع کردن کتابام شدم بعدشش امدم جارو برقی بکشم خاهر زادم رفت سمت گلدونایی اتاقمم منم بهش اخم کردم گفتم دست نزن امد رو ب روم وایساد شپلخ یکی خوابوند تو صورتمم خودم ی لحظهه هنگ کردمم منم خندم گرفته بود ب زور جلوو خندمو گرفتم بهش اخم کردمم خودش فهمید کار بدی کرده کلییییی خودشو لوس کرد تا بخشیدمشش واقعاا این دهه نودیا ما هشتادیا رو میزارن تو جیبشون لنتیااا خیلیییی شلوغنننننننننننن .. پاراساا 1سالو هشت ماهششه و فوق العاده شلوغ گودزیلایی برای خودش
-
روز :raised_hand_with_fingers_splayed_dark_skin_tone:
:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: امروز با یکی از گلای فروم درحد دوجمله حرف زدم، خیلی خوشحال شدم از برخوردش
یکی از زیباترین قسمتهای سریال واکینگ دد(6 از فصل 9 ) رو امروز دیدم. خیلی حس خوبی بهم داد
خانواده و سلامتی از بزرگترین نعمتهای خدان. خداروشکر .. برای همین خیلی خوشحالم مثه همیشه
رااااستی متن ماتان رو خوندم خیلی باحال بود خخ:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: (خدایا منو دوباره بخوابون خیلی فرق کرده دنیا (اصحاب کهف،شووووخی))
-
نوشتهشده در ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلاام-)
اینم ا امرو...روز سوم~
امرو سر صبح میخواستم برم حیاط درو باز کردم ی دفه ای ی گربه اومد جلو پام اینقد ترسیدم خوردم ب در ..چن دیقه وایسادم دوباره رفتم جلو گربه هم اومد جلو ..من ترسیدم اون تفلی هم ترسیده بود خخخ.باز دوباره اومد جلو پام باز کوبیده شدم ب در خخخ بدجورم میخوردم ب در خخ .اخرشم بابام خواب بود چشاشو وا کرد ی نگاه بهم انداخت بدش خوابید .نگاهش پر از این حرف بود.. چته؟//خخخ
منم ی دفه ای گفتم اع برو دیگ نمیزاری رد شیم.خودم ب خودم کلی خندیدم .
امم برا ناهار هم حدی ا مدرسه اومد مژده غذای مورد علاقشو دادم کلی خوشحال شد.
امم همون روز ک رفته بودم حیاط آب پاشی کرده بودم همه جا رو .کتونیاش رو خیس کردم بعدش میخواس بره بیرون گفت اع چرا اینا خیسن منم گفتم کتونی منو بپوش.الان دو سه روزه میره مدرسه کتونیای منو میپوشه://فک کنم هنوزم کفشاش خشک نشدن://کفشای من بهش ساختن خخخخخ.
امم آها امرو قرار بود هر کی ی سوتی ا دوران مدرسش بگه سوتیا ی همه ی طرف سوتی من ی طرف همه میگفتن اقا مام هول میشیم ولی ن در این حد خخ.سوتیای قبل سوتیای من سو تفاهم محض بود لامذهب:// کلی ب این سوتی من خندیدن .دیگ میخواستیم اسید بخوریم خخ://
امم الانم بابام ا اون شیرینی هایی ک دوس دارم برام خرید.بد جوری ب دل میشینن.
اینم ا مرو~*
ممنون ا خوانندگان خوببببب .-. -
نوشتهشده در ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز چهارم
سلام امروز هم مثل بقیه ی روزا خوب بود و به سلامتی داره به پایان میرسه
چی بگم
خب اتفاق خاصی نیفتاد
فقط درس درس درس
که اونم خودتون میدونید دیگه دنیای خوشحالی و سرحالیه:face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes:امید وارم شماهم روز خوبی رو پشت سر گذاشته باشید
-
نوشتهشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز پنجم
همه چی ارومه من چقد خوشحالم
امروز هم یه روزی از روزای خدا بود دیگه و بسیار خوش گذشت برام
فقط درس درس درس
شاد باشید -
نوشتهشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط mo انجام شده
سلام-)
اینم ا روز چهارم . خوشحالم تونسم امرو بنویسمش .
امم ا کجا بگم امم چیزایی ک یادم میادو میگم.
امرو ی فیلم هندی نشون میداد اسم فیلمش فک کنم داستان عشق یا داستان عاشقی بود یادم نیس درست .لحظه ای رو نشون داد راجو (ک تو همه فیلما اسماشونم راجوعه )مامانشو بغل کرده بود میگف آه مادر چجوری تحمل کنم . ینی عاشق این دیالوگ آه مادرشونم خخخ خیلی باحال دوبله کردن خخ بازیگرشم شاهرخ خان بود.اها اینو گفتم برا اینکه یاد دوران بچگیم افتادم هندی بازی میکردیم چادر و روسری میپیچیدیم دورمون با حدی بازی میکردیم یادش بخیر ...وای خدا کبریتو میسوزندم سیاهیشو میزدیم ب پیشونیمون خخخخ شمع روشن میکردیم همش دعا میکردیم لب پنجره ...
امم آها امرو خیلی اتفاقی آهنگ احمد سعیدی
هی بارونش رو گوش کردم فک کنم جدید باشه واااای خیلی ب دلم نشست یهویی گوش دادم خیلی برام جالب بود اهنگش حس خوبی داره خیلی خوبههههه.
امم عصر امرو هم خیلی خوشگل بود اتاقم .ب کل نارنجی شده بود اینقد بامزه شده بود.
امرو ماامانم داشت آش درست میکرد رفت حیاط ب من گف همون سبزی رو میزه بریز توش .بعد اینکه اماده شد مامانم گف چی ریختی تو این چرا این مزه ای شده خخخ گفتم والا همونی ک گفتی میگ خیلی بد شده تو اشتباهی ی چیز دیگ ریختی .یاد سارا جان افتادم خخ.امیدوارم حالش خوب شده باشه.^^
امم امرو مامانم خیلی خوشحال بود همش لبخند اینم یکی دیگ ا خوشحالیای امرو.
امم شادی الانمم اینه ک دارم اینارو مینویسم و اهنگ رو گوش میدم ~_^
اینم ا امرو:)
مرسی ا خوانندگان شبیه بارون:)))))))) -
نوشتهشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز اخرمه
امروز خیلی روز خوبی بود کلا روزایی من توی مدرسه خلاصه میشه صب رفتم مدرسه تو این سرما صف واسادیمم یعنی همه بچه ها عصبی بودن همش ب عامل صف واسسادن فش میدادن بعدش رفتیم کلاس زنگ اول امتحان زبان داشتیم اونم تستی از تستی بودن خبر نداشتم اقا نشستیم سر امتحان کسی نبود بهم تقلب برسونه برگشتم پشت سرمو نگا کردم زدیک هفت نفر منتظر بودن من بنویسم اونام از روی من من مینوشتم ب یکی از اونا میگفتم اونم منتقلش میکرد ب بقیه خلاصه زنگ دومم ب خیر خوشی گذشت زنگ سوم با کلاس بغلی دعوامون شد کلا اگه تو کلاس ما یکی دعوا کنه 29 نفر پشتشن یعنی همه مون باهم میرن دعوا اصلا لنتی همچین طرفو میزد مو نمیکشیدا مث پسرا دعوا میکرد همچین مشت میزد تو صورتش مام واساده بودیم تماشا بعدشش ک دعوا تموم شد کل کلاس باهم رفتیم دفتر و اینا خودمونو مظلوم کردیم خطر ب خوبی گذشتت و تموم شد زنگ اخرم ورزش داشتیم ک خیلی حال داد با بچه ها فقط گفایمو خندیدمم همینا دیه خسته نباشید ..
-
روز ششم
امروز هیچی درس نخوندم :| ازین بابت خوشحال نیستم
اون جوشاندنی تلخ رو که چند روزه روزی سه وعده میخورم. تا غروب بیشترشو خورده بودم و یک سومشو گذاشته بودم برای شب . بعد دوستم امده بود پیشم. بردم بهش نشون دادم که بچشه. بعد گذاشتمش روی میز
چند دیقه بعد دیدم نیست :|
مامانمو گفتم لیوانو خالی کردی؟ :|گفت آره فک کردم اون تفاله هاشه و نمیخوری . گفتم ای بابا اونو باید میخوردم امشب.چرا نپرسیدی آخه. آخرش گفتم باشه اشکالی نداره
ولی تو دلم کلیییی ذوق کردم -
چه زود شد روز هفتم
خیلی خوشحال شدم ازینکه این تاپیک دعوت شدم
اگرچه دیر
امروز رفتم بیرون . دوتا کارت عابر بانک دارم. یکیشونو خیلی وقته استفاده نکرده بودم. مال دوران دانشگاه بود
بعد فک میکردم رمزشو یادم رفته. خوشبختانه امتحان کردم یه رمزو. همون اولی درست بود
دیدم توش ۷۵ تومن پول دارم
ینی انقد خوشحال شدم که نگوووووسریع انتقالش دادم به اونیکی عابرم که خریدای اینترنتی رو باهاش انجام میدم
امشبم خونه داداشم دعوتیم. قراره آبجیمم با خانوادش بیاد ان شاالله
چی ازین بهتر و خوشحال کننده تر
خدانگهدارتون گلا -
نوشتهشده در ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام-)
اینم ا روز پنجم .
امم امرو یکی ا کلیپای پرویز و پونه رو دیدم در مورد برنامه کودکای بچه های قدیم بود.وااااای ک چقد خنده دار بود میگف میخواستن ی برنامه نشون بدن صد بار میگفت یکم برین عقب تر یکم عقب تر هنوزم عقب تر خخخ ما ب دیوار خونمونم برخورد میکردیم ولی هنوزم این جمله رو مجریه تکرار میکرد. نمیدونم چ تصوری ا ما داشتن .... میگف ترجیحشونم ژانر وحشت بود . من برنامه ها رو میدیدم شب ادراری میگرفتم خخ.بعدشم همش وسطای برنامه مشکل فنی پیش میمومد حلم نمیشد خخخ همون دو دیقه برنامه رو قطع میکردن.خخخ
امم امرو ی دفه ای چشمم ب حیاط خونه بغلیمون افتاد دیدم ی دفه ای این درخت عین ژله این ور اونور میرفت خخخ ب شدت تکون میخورد ... با خودم گفتم یا خداا ینی باد با این شدت میاد چرا چیزای دیگ تکون نمیخورن بعد فهمیدم یکی داشته درختو تکون میداده خخخخخخخ.میگم این حجم باد خیلی بی سابقه است وگرنه خونه رو با خودش میبرد.خخخ
آهان امرو قرار بود شکست عشقی بزرگی رو متحمل شم ولی خدا رو شکر سیلش ا سرم گذشت دیگ قرار شد ماشینمونو نفروشیم .-.اینم ی خوشحالی دیگ امرو.
و مث همیشه کلی چیزای خوب و خوشحال کننده ک هر روز اتفاق میفتن از طلوع خورشید گرفته تا غروبش تا آسمون ابیو و درخت سبز .
و خنده داراشوهم ک مینویسم....:)
راسی....هیچی ولش خخخ.
ی تشکر هم ا همه خوانندگان مث آبنبات نه نه خوب مث مارشمالو ~.~ -
نوشتهشده در ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط M.ba78 انجام شده
روز ششم
سلام
امروز هم روز به نسبت خوبی بود برام
به خصوص اونجایی که با داداشم و مامانم سر انتخاب اسم برادر زادم کلی گفتیم خندیدیم (البته تلفنی بود صحبتامون)البته این کلی که میگم 10 دقیقه بیشتر طول نکشید چون یخورده امروز به خاطر خوش خوابیم از درسام عقب افتاده بودم و باید بدون فوت وقت خودمو به برنامه میرسوندم
خلاصه این استیکر
و سپس این استیکر
هروقت این استیکر رو میبینمیاد قیمت توی برنامه ی دور همی میفتم
باتشکر شاد باشید همیشه مثه گل بنفشه -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز هفتم با تاخیر ببخشید
امروز هم مثه هروز بود
خیلی ممنون که منو دعوت کردید
انشاالله همه ی شما عزیزان روزا و هفته های پر از شادی داشته باشین
بدرود -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۹:۳۱ آخرین ویرایش توسط Marzieh.m انجام شده
سلاملکم
بالاخره دعوت شدم به این تاپیک و باعث خوشحالیه برام
تا حالا فکر میکردم چون منو همیشه خوشحال میبینین دیگه نیاز به دعوت ندارم
خب حالا:
روز اول
بذارید خوشحالی های امروز رو از آخر به اول بگم براتون:
اول اینکه الان خانوم گل @M-an منو به این تاپیک دعوت کرد که لبخند رو لبم نشوند
دوم اینکه امشب شام افتاد گردن من ولی از اونجایی که آشپزی دوست دارم و همیشه موقع آشپزی اهنگ تو گوشم پلی میشه عاشق غذاهای خودم میشم هر چه قدرم که ساده باشه
مثل امشب که دیر شد و یه غذای فوری درست کردم به اسم سیب زمینی تخم مرغ
البته معمولا تو مدت زمان کمی که مونده به ساعت 9 همینو درست میکنم
نمیدونم چرا ولی هر چی آهنگ پلی میشد از سیروان بود و منم که طرفدارشم و از شنیدن آهنگ هاش سیر نمیشم
اتفاقا اولین آهنگی که ازش پخش شد خوشحالم بود که خیلی ریتم هیجان داری داره و واقعا با شنیدنش جون میگیرم
جا داره یادی کنم از گلنار عزیزم که اونم یه سیروانیسته
امروز یه عکس خیلی خوشگل از گلی که دوستش دارم پیدا کردم که شد بکگراند گوشیم و اتفاقا تودلی هم گذاشتمش
(خعلی خوشگله)
این روزا خــبر فوت زیاد بهمون میرسه اما سعی میکنیم باهاشون کنار بیایم و تمرکز خودمون رو حفظ کنیم که همین باعث موندنِ یه کوچــولو حس آرامش میشه و به دنبـالش حـس رضایت از اینکــه تو شرایط سخت میتــونیم روحــمون رو آروم کنیــم...
اینم از خوشحالی های امـــــروز
تا درودی دیگــر بــــــــدرود -
نوشتهشده در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
امیدوارم ک حال تک تکتون تو این ماه پربرکت عالی باشه و ارامش مخصوص این ماه شامل حالتون شده باشه و نماز و روزتون مقبول درگاه حق تعالی باشه
اول از همه تشکر ویژه از خانوم مدیر ک دعوتم کردن و عذر خواهی از ایشون بخاطر تاخیر امیدوارم ک ب بزرگیه خودشون ببخشن منو@M-an
خب روز اول مصادف است با 98/2/31
خوشالیه امروزم بیشتر با زنده شدن خاطرهای بچگیم بود ...مثلا بگم براتون وقتی رعد و برق امروز دیدم یاد بچگیم افتادم با دوستام میگفتیم خدا عکس یادگاری میگیره ازمون اثن ی ذوقی میکردیم ....
یا وقتی تاب خاهر کوچیکمو دیدم ک وسط اون دوتا درخت پیر وصل میکرد یاد اون موقه خودم و دوستای محلمون افتادم ...چقدر از تاب میوفتادیمو دم نمیزدیم تا مادرامون محروممون نکنن از تاب بازی
.... خدایی دردهای شیرینی داشت تلخ نبود
خوشالی بعدیم تو امروز این بود ک با یکی از دوستای انجمن گفتیمو خندیدم ...:)
روز خوبی بود
تموم حال خوب و خوش دنیا شامل حالتون شه تو این ماه پر برکتبرا منم دعا کنید
دوستون دارم تا شب بعد بدرود
-
-
سلام خوبین؟بازم شروع کنیم دعوت ها رو ؟
(هر روز یه مهمون، مهمونی تا یه هفته ادامه داره
)
خب خب از اونجایی که تولده @میلااد هست و به ایشون قبلا گفته بودم بازم اینجا دعوتش می کنم
دعوت می کنم از @میلاادپ ن : بازم قراره اینجا پست های خوب بخونیم
پ ن : عکس هم که بی ربط به مهمونمون نیستاین پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
احمممم
سلامی دوباره
و امیدی دوباره برای حال بهتر شما دوستان در این ماه
شب دوم 98/3/1
خوشالی امروز...
اولیش این بود وقتی اومدم انجمن دو تا از دوستان ک ترسیده بودن ازم احوال پرسیدن چون دیروزش من احوال پرسیدم ازشون جوابمو ندادن و بی خبرم گذاشتن منم حسابی تند شدم ازشون ...ینی در این حد ترسیده بودن...خودشون میدونن
دومینش تفولد داداش میلاد بود
سومینشم گپ و گفتو گو با دوستای انجمنو خندیدن ...همین:)
-
سلام
شرمنده دیشب نتونستم بیام...
برای دیروزو الان مینویسم
اون چیزایی که دیروز باعث خوشحالیم شد
یکیش لطف بچه ها بود بابت تبریکاشون .خیلی خوب بودواقعا ممنونم
دومیش دعوت به اینجابود
مرسی
سومیشم اینکه خواهرام اومدن خونمون دیروز خیلی خوشحال شدم