-
همش که درس نمیشه
-
ولی شعر هم نمیشه
-
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
**هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان**
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
موسی و شبان_مولانا -
ﮔﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ؛
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ،
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺗﻮ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ...
ﻭ " ﺧﺪﺍ "
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ...
#سهراب سپهری -
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست!
بوسه نمیخواهم،چیزی بگو ...
* احمد شاملو
-
گُل فرستادی مرا، ای خوشتر از گُل روی تو
گُل نباشد در لطافت، چون بهشتی خویِ تو
جز دلی رنجور و غیر از نیمه جانی دردمند
من چه دارم تا به جای گُل فرستم سوی تو؟ -
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم,
تو خیالت راحت میروم از قلبت , میشوم دورترین خاطره در شب هایت ,
تو به من میخندی و به خود میگویی باز می آید و میسوزد از این عشق
ولی
بر نمیگردم ,نه
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد , عشق زیباست و
حرمت دارد ...
:)) -
طلوع اوّلین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اوّلین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
-
تصویر قشنگی ست
برخورد موج با صخره
در یک غروب زیبا
اما …
تا اسیر دریا نشوی
نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی!
-
این پست پاک شده!
-
قلب سختی می توان چون سنگ داشت
یا که سنگیجای دل در سینه کاشتدر به روی آفتاب و ماه بست
شاخه گل های گلدان را شکستجای گل یک سنگ در گلدان گذاشت
نام خود را می توان انسان گذاشت؟ -
گزیدهای از شعر «هستن»
...
گفت و گو از پاک و ناپاک است
ما به هست آلودهایم، ای پاک! و ای ناپاک!پست و ناپاکیم ما هستان
گر همه غمگین، اگر بی غم
پاک میدانی کیان بودند؟
آن کبوترها که زد در خونشان پرپر
سربیِ سرد سپیده دم.بی جدال و جنگ،
ای به خون خویشتن آغشتگان ،
کوچیده زین تنگ آشیان ننگ،
ای کبوترها،
کاشکی پر میزد آنجا مرغ دردم، ای کبوترها!
که من ار مستم، ار هوشیار،
گر چه میدانم به هست آلوده مَردم، ای کبوترها!
در سکوت برج بی کس ماندهتان هموار،
نیز در برج سکوت و عصمت غمگینتان جاوید
های پاکان! های پاکان! گوی
میخروشم زار.#مهدی_اخوان_ثالث
#هستن
#زندگی_میگوید_اما_باز_باید_زیست
#انتشارات_زمستان -
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
ارزوهایم را، بدهم تا برساند به خدا
به خدایی ک خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم زغضب ساخته اند..
به خدایی که خودم می دانم
به خدای که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هرسااال راه را می گوید
به خدایی که به ابرها گفته است:باغ ها تشنه شده اند
به خدایی که حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد...
به خدایی که خودم می دانم..
چه خدایی ، جاانم...