-
**چه شد ؟
اى ...!
با شما بودم؛...
يكى با من بگويد ، از شمايان ، اى شما ايشان!
چه شد ؟ پرسيدم ازْتان ، نيز مى پرسم :
چه خواهد شد ؟ مرا روشن كنيد ، اى روشن انديشان !
يكى پرسيده ايد از خويش ، اى بيگانه با خويشان؟
جواب امّا چه ؟ از پرسيده تان ، همچون نپرسيده ،
كه هر دو يك سخن داريد.
بدم مى آيد ، امّا خوب آگاهم
كه هر دو يك جواب آريد؛
[آرى،
[-هيچ!
-و بارى هيچ !
من اين از پيش تر دانسته بودم خويش
و دانم نيز پيشاپيش ...#م_امید
#چه_خواهد_شد
#سواحلى_و_خوزيات** -
من می دانم…
خدا هم از آفریدن من پشیمان شده است…
رویش نمی شود اظهار پشیمانی کند!
مرا به حال خود گذاشته تا خودم را ویران کنم…
و من چه خوب به این کار آشنایم…
دیگر به خدا هم زحمت نمی دهم!!!…
-
خبر از کوفه رسد همه مشتاق حضور
همه سرمست طلب همگی طالب نورالله الله وای از پیمان شکنان
تنها مانده در میدان مرد زمانآمد با دعوتشان
ای وای از بیعتشانتنها شد روز نبرد
دنیا شد دشمن مردسخن از ایمانها شد سخن از پیمانها شد
کوفی ماند و پیمان با آنهمه رسوایی... -
این پست پاک شده!
-
payam gaphic سلام تبلیغ ممنوعه پیامتونم اسپم @ادمین
-
-
کار من از ستاره شمردن گذشته است ،...
برای خواب ...
مدتهاست ...
نشسته ام شبها را می شمارم... -
@Omid-Rouzegaraan
ای بوی آشنایی، دانستم از کجایی....
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد..... -
دردی است در این دل که به درمان نتوان داد
عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد
جام می ما آب حیات است در این دور
این آب حیات است به حیوان نتوان داد
مستانه در این کوی خرابات فتادیم
این گوشه به صد روضهٔ رضوان نتوان داد
گنجی است در این مخزن اسرار دل ما
دشوار به دست آمده آسان نتوان داد
ما دل به سر زلف دلارام سپردیم
هر چند دل خود به پریشان نتوان داد
از عقل سخن با من سرمست مگوئید
درد سر مخمور به مستان نتوان داد
سید در میخانه گشاد است دگر بار
خود خوشتر ازین مژده به رندان نتوان داد