-
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب ... -
هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند
با سرورِ آفتاب بیعت کردند
رفتند و به دریای ابد پیوستند
چون رود ، به اصل خویش رجعت کردند
.
.
. -
-
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست -
دوست داشتنت
شهریوری ترین خیال من است
و نبودنت
سر آغاز بی مهری هایم ...
خنده ات
شکوفه ریزترین رویای من است
و نداشتنت
بهمن ترین حال و هوایم ...
محبوب من ..
تو هستی ...
تو نیستی ...
و من تمام روزها
تمام فصل ها را
در خودم یکجا دارم ...! -
شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است ( :- سعدی ( :
-
از جناس تامِ نابِ نامِ تو با کردگار عالمین
گرچه نیکو منظری بر گردنت افتاده دِین ( :- از شعرای بومی
-