-
آوانسیان
با این حساب حق با شماست
شما خیلی بهترید
جاتون بهتر از ماستنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهFatemeh mb77
بارونو خیلی دوسدارم
-
Fatemeh mb77 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa
شما رتبتون چند شده؟
و اینکه چقدر درس میخوندید و اینا و..
برای بچه ها تعریف کردید ؟
من برم بخونمhttps://forum.alaatv.com/topic/7685/رتبه1098-منطقه-کنکور-تجربی/10
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa
افرین
خیلی هم عالی -
romisa توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن از رابرت هولدون
البته نخوندمش هنوز فک کنم موضوعش یه همچین چیزی باشهنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@reza-a در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن از رابرت هولدون
البته نخوندمش هنوز فک کنم موضوعش یه همچین چیزی باشهممنون از شما میذارم توو لیست کتابام
-
Fatemeh mb77
بارونو خیلی دوسدارم
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآوانسیان
اوهوووم -
@reza-a در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن از رابرت هولدون
البته نخوندمش هنوز فک کنم موضوعش یه همچین چیزی باشهممنون از شما میذارم توو لیست کتابام
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شبتون به خیر
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Saahaar
کارتون دارم -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اصلن ادم خیلی باحال از یاد میره
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یوهووو سلام
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی تا این حد سرماخوردگی خیلی ناعادلانه است
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ROYA78 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@reza-a
هوا فوق العاده سرده
ما میلرزیم شما زیر کولری؟
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۸:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه سلامی هم بکنیم به اون 29 تا مهمان آنلاینی که دم در وایسادن
-
Fatemeh mb77
بفرماییدromisa سلام..خوبین؟
ببخشید میشه چتتون بازکنید -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط Fatemeh mb77 انجام شده
بچه ها اگه درباره کنکور نظام جدید یا قدیم دادن
صحبت شده لینکش رو برام بفرستید
تشکر
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@همیار
@حامیان-آلاء-مشاور -
مانتویی خریدم که مجبورم نشم حراستو به پام ک کجاست
-
#بخونید
_چقدر کم حرف شدی
+حوصله ندارم
_شایدم حرفات رو جای دیگه زدی، واسه کسی دیگه
+بعد از این همه مدت همدیگه رو ندیدیم که این حرفارو بزنیم
_واسه تو بعد از این همه مدته، من احمق هر روز میایستم کنج دیوارو رفت و آمدت رو نگاه میکنم
+اصلا عوض نشدی.هنوز همون پسر بی منطق ترم یکی
_آره خب عوض شدن تخصص تو بود.یکدفعه عوض شدن، اونم با منطق با دلیل با حرف با دروغ
_مشکلت اینه نمیخوای فراموش کنی
+نه.مشکلم اینه باور کردم.حرفات رو.خودت رو.چشمات رو
حالا نه اینکه نخوام.نمیتونم فراموش کنم
_پس بذار یه چیز بگم که راحت تر بتونی فراموش کنی.راستش همون روزا هم توی خلوت خودم نمیتونستم دوستت داشته باشم اما تو همه چیز رو جدی گرفته بودی
این جمله را که گفت از صحنه نمایش زدم بیرون،هیچ کدام از آن دیالوگ ها برای نمایش نامه نبود.سر حرفمان بد باز شده بود! با همان گریمو سر و وضع رفتم گوشه ای از دانشگاه که پاتوق بعد از کلاس هایمان بود نشستم به سیگار کشیدن
نگاهی به نیمکت خالی کناری ام انداختم و چشمانم را بستم
چند سال قبل یکی از همین بعد از ظهرهای سرد آذر، باد شدیدی میوزید
یک مسیر چند متری را هی میرفتمو می آمدم و دستانم را ها میکردم
نه از سرما، قرار بود ببینم اش!
دیدم از دور می آید.مثل دختر بچه ای که محصور جنگل شده و راهش را گم کرده.به همان سبک مخصوص خودش قدم میزد.باد موهایش را پخش کرده بود روی صورت و لب اش.بدون پلک زدن خیره شدم به چشمانش و در فاصله ی یک متری ام ایستاده بود اما من در چشمانم سیر میکردم
سردش بود.قدم زدیم.او حرف میزد و من دل دل میکردم دستانش را بگیرم
رسیدیم به کافه دانشگاه.نشستیم کنار پنجره و جزوه ای که خواسته بود را روی میز گذاشتم.چشمش خورد به برگه ی کوچکی که تمام دوست داشتنم را در چند جمله برایش نوشته بودم.
برگه ای که به خیال خودم قرار بود در تنهایی اش بخواند.
خواند و چند لحظه ای نگاهم کرد و بلند شد و رفت!
آن شب با تمام قدم زدن هایم در باد و زیر باران و پس از باران تمام شد.
فردا سر کلاس چشم دوخته بودم به درب که وارد شد و بی حرف کنارم نشست.تا پایان کلاس جرات نگاه کردنش را نداشتم.او آرام جزوه اش را مینوشت و من صدای ضربان قلبم کلاس را برداشته بود.
کلاس تمام شد و موقع رفتن برگه ی کوچکی را روی میزم گذاشت.
پشت همان برگه نوشته بود
"پاییز که تمام است.میخواهم زمستان را آرام جان باشی"
با آتش سیگارم که به فیلتر رسیده بود به خودم آمدم
نیمکت کناری ام
پسر جوانی را دیدم که شاخه گلی را بو میکشید
که دل در دلش نبود
که عشق را باور کرده بود
یاد آخرین حرفش سر صحنه ی تئاتر افتادم
سردم شد
آخر چرا گفت؟
ادر خلوتش هم دوستم نداشته
من آن روزها را باور کرده بودم
یاد حرف های آخرش افتادم
سردم شد
گریم چهره ام به هم ریخت#خوش_قلم