-
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو میدانی که جاویدان نمانی
رَوا داری که نام بد بماند؟
سعدی
-
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۲۱:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مثل شــعری قابل تحسـین که بی تشویـق نیست
هیچ خطـی مثل ابـروی تــو نستعلیــق نیست..@ROYA78
-
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۲۱:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه شکـوهی بـه بــهار آمده امسـال انگار
آذر زلف تـو آتـش زده فــروردین را..@Survival
-
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۴:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر آن باغی که نخلش سر بدر بی
مدامش باغبون خونین جگر بیبباید کندنش از بیخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بی
(این شعر باباطاهر رو به خیانت زناشویی معنی کردن)
-
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط old_one انجام شده
ای گرگ تو نیز عاقبت روزی
بیچاره شوی به دست یوزی...:) -
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۶:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
@Saahaar -
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
راست گفتی سهراب!!
من هم در تردیدم
من در این عرصه ی آغشته به بغض
لب خندان دیدم...
چشم گریان دیدم...،،
گریه کردم اما....
بارها خندیدم!!
تو به آمار زمین ..."مشکوکی"
من به دلهای زمین..."مشکوکم
-
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(blue)[شهریارا]
گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی درقضا نامهربانی میکند -
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۷:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به من چه / چرا کسی حال جهان را نپرسیده است/ منی که حتا/ از حال تو بی خبرم!
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلواپس ات که می شوم/ جهان یک اتفاق می شود/ فکر افتادن/ از پرچین خیال؛ هی می رود بالا
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچکس نمیگوید
اگر شب را از آدم بگیرند،
و تاریکی را
و معجزهی سکوت را
و عظمتِ بیانتهایِ تنهایی را از آدم بگیرند،
دستِ دردهای هزارسالهی خودمان را بگیریم
به کدام جهنمی ببریم؟| نیکی فیروزکوهی |
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۲۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
| شاطر عباس صبوحی | -
من اگه عجیبه رفتارم... و معلوم نیست اصلا کارم ...تو بفهم چمه
فقط تو بلدی حالمو... من جز تو کیو دارم ...تو بفهم چمه
من اگه بهونه میگیرم... و زود از کوره در میرم... تو بفهم چمه
بعضی وقتا از همه سیرم... از این آدما دلگیرم... تو بفهم چمه -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۹:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
#حمید مصدق - قصیده آبی خاکستری سیاه (حتما کاملشو بخونین عااااالیه)
-
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا بلوغِ سپیدِ پاییز، دو قدم بیشتر نمانده
میخواهم دستت را بگیرم و پا به پایت
هفت شهر عشق را سفر کنم
برخیز! جاده دارد اسم مارا صدا میزند.... -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگر آمد و از من پرسید
بگویید که رفته از دست
عاشق که دیوانه نباشد
مفت هم نمی ارزد -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۲۰:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و من تو را به اندازه ی ناکامی ام در داشتنت، می خواهم.