انگيزه
-
وقتي پزشكي قبول شدم فك كردم سخت ترين و تلخ ترين قسمت پزشكي خوندن ديدن جسد و حضور توي سالن تشريحِ! با گذشتن زمان و چرخ زدن تو بيمارستان و خوندن كتاب ها و جزوه فهميدم كه نه!تازه اول مسيرو ديدم هزار جور اتفاق واسه بيمار هاي مختلف ميوفته و شما برادر يا خواهر من بايد به بيمارا كمك كني و تازه خيليارو نجات بدي!اين جوري جذاب ميشه!نجات جون يه آدم ديگه!چي قشنگ تر از اين!؟اون موقعس كه ددن هر صحنه دلخراشي برات ساده ميشه چون هدفت نجات دادن و درمان كردنه!مثِ مادر مثِ دايه مثِ سرباز!مبحث تومور هاي بدخيم پاتولوژي!مخلص
️
بيمارستان رسول اكرم
#خاطرات یک پزشک:)
#کپی -
يه جاهاي تو زندگياتون بايد بگذرين
از چيزايي كه ممكن حتي زندگيتون بدون اون چيزا مزه زهر بده
حتي عزيز ترين آدما و عزيز ترين دوستاتون رو
ورزش مورد علاقتون
هنر مورد علاقتون
يا هر چيزي
يه بازه هايي تو زندگيتون هست كه بايد تنها بجنگين
قوي اما بي حس!پر كار و شلوغ ولي بي كس!
وقتي نميتونين يه هدف و جدي و در كنارش آدما و مسايل ديگه اي رو هندل كنيد ادامه دادن رابطتون يا ادامه دادن كاري كه دوست دارين در كنار هدف بزرگتون،عين خيانت به اون آدما و كار مورد علاقتونِ
بعضي وقتا بايد رها كنيد
بذاريد بريد
ممكن در وهله نخست شما آدم بدِ قضيه بشين
ولي خوب در واقع دارين به علاقتون به اون ادم يا كار احترام ميذارين و اون رو با عذاب وجدان مصرف نميكنيد!
بدونيد كه شما انسان بدي نيستين فقط تو اون مرحله از زندگيجتون يا تحت فشار بودين
يا با عذاب وجدان زندگي ميكردين
يا اگر اون آدم يا كار مورد علاقه رو ميخواستين
واسه خودش نبوده
واسه حال خوب خودتون بوده!
اشك بريزين
سوگواري كنيد
مشت بزنيد
١روز
٢روز
١هفته
ولي بايد بدونيد كه شما آدم بدي نيستين!
شرايط زندگي هممون به اندازه كافي سخت هست
علوم پايه و كار و امتحاناي طاقت فرساي پزشكي و ورزش براي من
و ككككككنككككوووررررِ مهم و آينده ساز واسه شما
ما هممون از يه جنسيم
اساس دغدمون مثل همه ولي خوب جنسش فرق ميكنه
نه شما آدم بدي هستين
نه من
ما ها بايد ياد بگيريم كه يه جاهايي تنها بجنگيم
درد بكشيم
كسي نباشه باهاش درد و دل كنيم
خودمون فقط خودمون رو باور داشته باشيم
خودمون بفهميم كه راهمون درسته
بقيه ممكن از ما متنفر بشن
فك كنن ما مرد نبوديم
فك كنن ما رفيق نيمه راهيم
ولي مهم اينِ كه باور كنيد يه روزي هم اونا ميفهمن كه شما از چه سختي گذشتين واسه كنار گذاشتنشون
چه قدر عذاب كشيدين كه كاري كه به نفع جفتتون بوده رو انجام دادين
قوي بودين و خود خواهانه واسه حفظ حال خوبتون كنارشون بهشون خيانت نكردين
اينو نوشتم كه هم خودم يادم بمونه
هم شما يادبگيرين كه قوي بودن درد داره
گريه كردن داره
ولي خداي بالا سر هممون يكيه ديگه نه!؟
من كه ميسپرم به خدا
اگر كه يه روزي قرار باشه كنار هم باشين
يا به كار مورد علاقتون برسيد
دست سرنوشت شمارو سر راه هم قرار ميده
ميدونم دلتون ميگيره
ميدونم چه قد زور زيادي نياز داريم واسه گذشتن
ولي يه روزي همه ميفهمن شما رفيق نيمه راه نبودين
شما فقط تو عشقتون خيانت نكردين و با عذاب وجدان زندگي نكردينو به يه فرداي بهتر شايد با همون آدم و همون كار مورد علاقه فكر ميكردين!
ما گر زِ سر بريده ميترسيديم
در مجلس عاشقان نميرقصيديم
مخلص
#کپی:)
#از طرف یه انسان:) -
آقا منم بیدارم
چند تا نکته قشنگ داره دوست دارم بهش خوب دقت کنید :
منتظر نباشید کنکور قبول شید که زندگیتون تازه شروع شه، چون بعدش باید منتظر باشید آزمون علوم پایه بدید که راحت شید ، بعد پرهاستاجری، بعد پرهاینترنی ، بعد رزیدنتی ، بعد فلو ، بعد فوق تخصص و همینجوری با همین سرعت زندگیتون میگذره.اگه عشقشو داری ، از مسیرش هم لذت ببر ، زندگیت خیلی وقته شروع شده و صد البته بعد کنکور خیلی قشنگتر میشه.
اونجا دیگه روت نمیشه نخونی. یه مریض میاد پیشت نمیتونی بگی من ایمونوپاتولوژیم ضعیف بوده بلد نیستم این بیماری اتوایمون(خودایمن) چیه.
پدری که بچهشو میسپره دست تو و تیغ جراحیت ، چجوری روت میشه فکر کنی به اینکه محل نقطه مکبرنی کجاس که باید بشکافی. شما روت میشه؟ قطعا نه !هرچند اطمینان میدم بهتون که بعد کنکور از این استرس های شدید خبری نیست و میشینی با عشق درسهایی رو میخونی که دو روز دیگه تو بالین بیمار به دردت میخوره. اگه عشق پزشکیو داری پس به تلاش کردن عادت کن و غر نزن !
در کنار کل مزایی که پزشکی داره که هممون میدونیم ، مثل پرستیژ ، پول، برندینگ و صدتا چیز دیگه ولی چیزی که خیلی مهمه عشقه
دلی آرزو دارم کسایی رو ببینم اینجا که برای رسیدن بهش جون کندن و سختی کشیدن.
کسایی که بعضی شبها و بعد بعضی آزمونها اشک ریختن ،
کسایی که خودشون رو ثابت کردن به خودشون و دیگران،
کسایی که وقتی نتیجه کنکورشون اومد هم اشک ریختن اما این بار از سر شوق !دلم میخواد تورو ببینم اینجا رفیق.
تویی که تا لحظه ی رسیدن به هدفت کوتاه نمیای!
تویی که هربار زمین خوردی پرقدرت تر پا شدی!
تویی که هربار گفتن پزشکی کجا بود بابا تو هیچی نمیشی فقط لبخند زدی ولی تو دلت میدونی چهخبره!
تویی که پررو تر از این حرفایی!
تویی که بعد کنکورت زنگ میزنی بهم و قبل اینکه جواب بدم فهمیدم قضیه چیهپاشو بترکون. همین الان
#کپی -
اگه داری تلاش میکنی واسه زنده موندن
همون بهتر که بمیری
پس برو تلاش کن واسه زندگی کردن
دنده نرم هرکی نذاره
خدا بیکار نبوده بخواد گل بازی کنه واسه ساختنت فهمیدی!؟
حتما یه چیز طلایی داره برق میزنه بین اون گل ها
پس پاشو گل زدایی کن!
ختم کلامپ.ن:خیلی لاتیش پر شد ولی همینی که هست
-
. اگر لطف کنید اینم بزارید بچه ها ببینن شاید بدرد کسی بخوره.من پارسالم میخوندم اما الکی بود.مهمونیارو میرفتم .تو جشنا همیشه شرکت میکردم.تفریحمو داشتم. اکثر اوقاتم نمی تونستم ب رفیقام جواب رد بدم.حتی چندبار گزارش کار دروغ دادم بخودم میگفتم فقط همین یباره ریگه اما بعدش دومینو وار ادامه پیدا کرد و از درسا عقب موندم.
تهشم خودم ضرر کردم نه مشاورم.اما خب نتیجشم دیدم. تهش شد یه رتبه ی ۶رقمی که آوار شد روی سرم.حتی روم نشد به خانوادم بگم که رتبم چندشده.فقط بهشون گفتم یکسال دیگه میخونم. هیچکدوم ازون کسایی که تو مهمونیا بودن هیچکدوم از رفیقام نیومدن بگن تقصیر ماعه. هیچکدوم.فقط خودم بودم و رتبه ای که شده بود سوهان روحم.یکی دو هفته همینجور باخودم کلنجار میرفتم که دیدی نخوندی همش تقصیره خودته تو لایق این نبودی که رتبت خوب بشه.وقتی استوریای قبولیو دیدم خیلی گریه کردم شبا تا صب گریه میکردم اما کدوم یکی از ازونایی که بهم گفتن حالا یروز بیخیال درس شو اشکه منو دیدن.رک بگم یبارم حسودیم شد به اونایی ک قبول شدن اما بعد گفتم خب حقشون بوده تلاش کردن نتیجه گرفتن اما توچی.براهمین امسال تصمیم گرفتم با وجود مشکلات جسمیم انقدررررر جدی بخونم و مصمم باشم که سال بعد وقتی رتبمو ریدم روم بشه به خانوادم بگم و به خودم بگم افرین تلاش کردی پس این رتبه حقته نوش جونت.تو همین یکهفته یه تایمایی از درد حتی نمیتونستم بشینم براهمین بلند میشدم راه میرفتم و میخوندم که فقط عقب نمونم.نمیخوام دیگه چیزی مانع بشه بین من و هدفم.اینم بگم دیشب بله برون پسرعمم بود اولش وسوسه شدم برما اما بعدش دیدم تو اون ۶ساعت میشه کلی درس خوند و جلو افتاد براهمین نرفتم.یجورایی دیشب جزو سختترین تصمیمای زندگیم بود چون تونستم بگم نه.امروزم وقتی داشتم تعداد تست و ساعتارو جمع میزدم ب خودم گفتم بلاخره تونستم برسم به مطالعه بالای ده ساعت.یجورایی تونستم افتخار کنم ب خودم و ثابت کنم که فقط کافیه چیزی رو بخوای بعدش خودش حل میشه#کپی
-
موفقیت مسیر تنهایی یه پس خودتو باور داشته باش و ادامه بده
-
تــــــو
نمیتونےموج هارو متوقفـ کنے
ولی میتونےموج سوارے یاد بگیرے -
به خودتـ ایمانـ داشته باشـ️
-
هر رویایے ارزشـ رویــاپردازے داره -
قوےباشـ -
انگیزه!
یادمه دوره راهنماییم (میشه معادل 7،8،9 الان) یه دوست فابریک داشتم به اسم مهدی! منو و مهدی و امیرحسین و سجاد و محمد مهدی و دانیال یه اکیپ خفن بودیم توی مدرسه ، ولی منو و مهدی یه چیز دیگه بودیم! چون از دوره ابتدایی با هم بودیم و همیشه سر اینکه کی شاگرد اول میشه بینمون یه رقابت خفن بود...
اون روزا معلم مارو میبرد پای تخته و از اول کتاب! ازمون میپرسید و منو و اون ، دیوونه وار جواب میدادیم تا معلم خودش خسته شه...!
بعد راهنمایی هر دو وارد مدرسه نمونه شهرمون شدیم ، ولی من دیگه مثل سابق نبودم ، مهدی از همون اول حسابی چسبید به درس ولی من شاید به خاطر افتی که اتفاق میوفته توی ورود به دبیرستان ، نتونستم خودمو جمع کنم و روز به روز بد تر شدم (به طوری که سال چهارم ، ریاضیمو با تک ماده قبول شدم!)...
این اتفاق و البته یه سری کارا که من نباید انجام میدادم ولی دادم ، باعث شد مهدی ازم فاصله بگیره ، تا جایی که کاملا باهام قطع رابطه کرد (جوری که حتی صبحا به هم سلام هم نمیکردیم!)
راستش درک این اتفاق خیلی واسم سخت بود اون روزا و غرور لعنتیم هرگز بهم اجازه نداد ریسمان رفاقتمونو ترمیم کنم وقتی دیگه اون تمایلی نداشت...
اون درس خوند و درس خوند و همون سال اول دندان پزشکی بیرجند قبول شد و رفت:man-bowing:
درس نخوندن باعث شد من خیلی چیزارو از دست بدم ، اون شخصیت اکتیو و قابل احتراممو توی جمع دوستام (و البته از دست دادن مهدی ! و به اجبار ارتباط با رفقایی در سطح اون موقع خودم!) ، باعث شد نگاه معلما به من مث یه دانش آموز ضعیف باشه (چیزی که خیلی خیلی خیلی آزارم داد!) ، باعث شد یه سال از زندگیمو (پشت کنکور اول) با یه افسردگی و حال کرخت بد بگذرونم (مینویسم بد شما بخونید Awful!) و...
وقتی از بالا به زندگیم نگاه میکنم ، میبینم کاری که درس نخوندن با من کرد ، بمب اتم با هیروشیما نکرد!...:man-bowing: :man-walking:
نمیدونم چرا اینقدر تلخ شدمثلا پست انگیزشی بود
(ولی دیگه پاکش نمیکنم)...
پ ن : بعد از حدود ده روز درس نخوندن مطلق ! لازم میدونم یه توصیه بکنم که یکم بار انگیزشی متن بره بالا
:hand_with_index_and_middle_fingers_crossed: هر موقع درس خوندنتون نمیاد ، درس بخونید ! شده کتابو جلوتون باز کنید یا از راهای مختلف مث خلاصه نویسی با نمک! یا خوندن درس مورد علاقه یا تماشای فیلم آموزش یا ویس یا.. خودتونو توی جو درس نگه دارید...(که البته لازمه خودم یه دفتر چهل برگ از روش بنویسم بلکن آینه عبرت شه...)
و اگه احیانا درس نمی خونیم متوجه باشیم که چه چیزایی رو داریم از دست میدیم و قراره در آینده حسرت های بزرگ زندگیمون بشه...(باز داره میره که تلخ شهمن برم زود تر دیگه
)
و اینم باید بگم که از الان تا کنکور کلی زمانه کلییییی هاااا(من این بستر زمانیرو2بار تجربه کردم که میگم!) پس الکی با این بهانه ها که زمان نیست و وقت کمه و حجم مطالب زیاده و دیگه دیر شده و نمیرسم و دیگه کنکور واسه من تموم شده و... سر خودمونو شیره نمالیم...
-
می دونستین یکی از قشنگترین حسای خوب دنیا پاک کردن اشکای ی بیماره؟
ذوق کردن دیدن دستگاه اسپیرومتری
یادگرفتن خونگیری
شنیدن صدای قلب همکلاسیت با گوشی پزشکی
تحقیق برای درمان بعضی از بیماری ها
و خیلی از ذوقای دیگه.....
ارزش اینو نداره ی مدت بگذری از همه چیز واسه درس؟... -
همه ی ما توی ذهنمون یه سری چیزا هست که بهشون میگیم غیر ممکن...
فکر کردن بهشون مصادفه با اومدن "نه بابا اصلا امکان نداره"،"تو بمیری راه نداره"،" ببین!آسمون هم بیاد زمین نمیشه..." تو مخمون
درست در همین زمانه که خدا شوخیش گل می کنه و با خودش میگه بزار یکم سر به سر این "آدمای پر از خالی" بزارم...
خداوندگارِ خدا توی تک تک سلول های مغز ما آدما میگرده و میگرده و میگرده تا غیر ممکن ترین چیزو پیدا کنه ، بعد که پیداش کرد ، دقیقا همون غیر ممکنو انجام میده تا بگه "آدمکان ، من وقتی میگم کن ، فیکون! ، با چار کلوم علمتون این قدر ممکن و غیر ممکن نکنید!"
یکیش همین چند وقت پیش:
فکر کنید مقابل یکی از خفن ترین تیمای جهان {بارسلونا} بازی می کنید ، سه گل خوردید و زمان زیادی هم تا پایان بازی نمونده و تازه مهاجم اصلیتون هم مصدومه! همه منتظرن تا گل چهارمو هم بخورید و طرفدارای بارسا ، سوت پیروزی می زنن...
همه ، همه ها ، همه میگن سه امتیاز مال بارساس !
خدا یهو شوخیش گل می کنه
یکایک توی تک تک بازیکنای تیم مقابل {لیورپول} یه حسی میاد که ما باید ببریم! جرات به زبون آوردنشو ندارن ها ، ولی توی قلبشون ، توی نگاهشون یه آتیشی هویداس...
میرن توی زمین و گل اول ، گل دوم ، گل سوم ، و سر انجام گل پیروزی!!!
و لیور اون بازی رو با حساب 4 بر 3 از خفن ترین تیم دنیا میبره
یا این که :
چند سال پیش رفته بودم بهشت زهرا ، دیدم مزار یه شهیدی خیلی شلوغه ، با خودم گفتم حتما از این شهید معروفاس {از اینایی که زندگیشون کتاب شده!}
کنجکاو شدم و رفتم جلو ، هر چی جلوتر می رفتم ، یه بویی بیشتر توجهمو جلب می کرد ! یه بویی که تا حالا حسش نکرده بودم... از هر عطری خوش بو تر بود! وقتی رسیدم به مزار اون شهید ، چشام داشت یه چیزی بهم نشون میداد که مغزم بهم میگفت "تو بمیری امکان نداره!" از سنگ مزار اون شهید گلاب { یا به عقیده من یه ماده خوش بو که یک راست از خودِ خود بهشت میاد }می تراوید...
یعنی اون آدمی که اون زیر دفنه ، یه کاری کرده که سنگ ، سنگی که نماد سختی و بی روحی و صلابته ، نتونه تاب بیاره و هر ذرش چشمه شه و ازش بباره و بباره...
همیشه با خودم فکر می کردم می خونم و پزشکی تهران قبول میشم و هر هفته یه روزو بعد نماز صبح میرم سر مزار اون شهید و بهشتو حسش می کنم و دوباره میام رو زمین!{ولی انگاری قسمت نیست...}
چه قدر دلم یهویی تنگ شد واسه اون اتمسفر...
{ راستی اسم اون شهید ، شهید پلارکِ}
بگذریم...
در پایان اینکه "%(#ff0000)[زندگی با مرگ آرزو ها ، از صد تا مرگ بدتره...]"
الان باید تلاش کنیم ، اگه شد که شد ولی اگه نشد ، دوباره و دوباره اون قدر تلاش می کنیم که بشه!
واسه آدمای خفن دو حالت بیشتر وجود نداره : یا به دستش آوردن و دارن کیف میکنن یا واسه به دست آوردنش تلاش می کنن!...پ ن 1 : اینو خرداد ماه سال پیش ( دقیقش میشه 3 خرداد بعد آزمون جامع سنجش! ) نوشتم...
پ ن 2 : آخ که چه قدر دوس دارم این روزا برم دوباره پیش شهید پلارک ، همچین از ته دل چارزانو بزنم سر مزارش و بگم و بگم و بگم ...ولی حیف که جبر جغرافیایی نمیزاره و هیچ تلاشی هم نمیکنم که بتونم به این جبر جغرافیایی غلبه کنم !
میشه خودت منو بخوای که بیام و پیشت باشم؟!
27 دی1398 _40 دقیقه پس از نیمه شب:man-walking: -
هر ارزوی بزرگی از یک ارزو کننده شروع میشه، همیشه یادت باشه، تو درون خودت قدرت، صبر و عشق داری برای رسیدن به هرچیزی...!
-
سلامملکم
یکم با هم حرف بزنیم؟!
اصلا دوس ندارم جمله های قشنگ و همچی خوشکل و اتو کشیده بنویسم ، که با خوندنش بگی "واو!" و بعد بری پی کارت...
این یه خطی زندگی درسی منه از تیر تا الان!
به همین درخشانی!...
هر کسی توی کنکور شرکت میکنه ، 13 یا 14 تیر هر سال ، یه همچین چیزیرو واسه سازمان سنجش میفرسته!
اونام دقیقا با توجه به همین ، میزارنت تو یه صف و بهت یه عدد از 1 تا400.000 میده ( که تا الان سهم من یه 72.000 و یه 69.000...!)
تجربه بهم میگه اونا با هیچی کار ندارن ، حوصله نداشتم درس بخونم ، هی برنامه ریزی کردم و هی اجرا نکردم ، و و و واسشون نا مفهومه...
ولی واسه ما مهمه اون عددی که اونا بهمون میدم! پس باید کاری رو بکنیم که واسه اونا مهمه!!
یه سوال با مزه بپرسم؟!
اگه الان همینو واسه سنجش بفرستم و بگم یه رتبه بهم بدید فک میکنید چه رتبه ای بده؟!
پس من چجوری تو بیوگرافیم نوشتم "دکتر آینده؟!" شاید یه ابزاره ! تا موقعی که امیدی باشه هست و وقتی نباشه نهایت 4 روز گریه و افسردگی و بعدش با یه چرخش عقیده میگم اصلا کی دوس داره دکتر شهولمون کن بابا...
یه چیزی تو این "دیوارنوشت" خیلی مهمه و اصلا دلیل قرار گرفتنش اینجا همینه!...
خالی بودم بهمن و اسفند و فرور و اردی و خردی! و نصف تیر...
حتی اگه اسیدم بریزیم روی گذشته نمیشه پاکش کرد!
"وای من چرا نخوندم" فایده نداره...
"وای من چرا نمیخونم" مهمه!!پ ن :یکم خودمو از قید و بند کلمات رهایی بدم؟!
میگم اصلا ما اینجا چه غلطی میکنیم؟!
نیم ساعت میام انجمن آخرش بعد چار ساعت میریم
هی دیالوگای الکی...
ته کارمون اینه که پست نزاریم ولی هر یه ساعت میام و نوتیفمونو چک میکنیم
میام اینجا چی کار اصلا؟!
میام که حال بدی که درس نخوندن برامون به وجود آورده رو با انجمن بودن ( درس نخوندن!) جبران کنیم؟!
بعدم که یه مدت نمیام انجمن ، میریم هزار تا کار دیگه میکنیم که مثلا آروم شیم ولی درس...ببین به حرضت عباس! وقت هست ، خیلیم هست...
نکن این کارو رفیق من
من دوبار تجربه دیدن یه عدد نجومی (عددی که کل آرزو هاتو یه جا روی سرت آوار میکنه !) رو روی اون سایت لعنتی دارم...
و باید بهت بگم تا ابد فرصت نداری واسه تغییر ، یه جایی میرسه که دیگه حتی "رویاشو هم نمیتونی داشته باشی..."
اگه اینارو خوندی و بعد دوباره میری تو دلی و چار ساعت مزخرف (ببخشید...) به هم میبافی ، میری آهنگ گوش میدی ، میری بیرون ،
چار ساعت مجازی های دیگه ، مدام میری پی این سوال که "تو 5 ماه میشه فلان رشته رو قبول شد" و و و بهت میگم که کنکور با یه عدد! همه اینارو واست جبران میکنه
28 دی98