هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@f-seif-0 دقیقا
تازه نگاه نا امید همراهش که خانومش بود رو دیدم دیگه خیلی دلم رحم اومد
بعدشم پسرش اومد دنبال مامانش وسیله ها رو جمع کردن رفتن خیلی بیشتر دلم واسشون گرفت
نگاهی که به تخت مریضشون میکرد.. به یه امیدی اومده بودن بیمارستان آخه
دقیقه های ۲۰ و خورده ای بود که همراهش اومد تو اتاق سرپرستار گفت برید بیرون .. زنگ بزنید یکی از همراهاتون بیاد پیشتون):
پیرزنه خیلیییی آروم بود ... بعد شنیدن خبر فوت هم فقط رفت یه گوشه آروم گریه کرد .. معلوم بود چقدر حال مریضش بد بود که آمادگی این اتفاق رو داشته
ولی یه وقتایی هست علاوه بر مریض باید سعی کنی همراه رو آروم کنی و هدایتش کنی بیرون اتاق و نذاری بیاد تو(_: -
maryam111 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@f-seif-0 دقیقا
تازه نگاه نا امید همراهش که خانومش بود رو دیدم دیگه خیلی دلم رحم اومد
بعدشم پسرش اومد دنبال مامانش وسیله ها رو جمع کردن رفتن خیلی بیشتر دلم واسشون گرفت
نگاهی که به تخت مریضشون میکرد.. به یه امیدی اومده بودن بیمارستان آخه
دقیقه های ۲۰ و خورده ای بود که همراهش اومد تو اتاق سرپرستار گفت برید بیرون .. زنگ بزنید یکی از همراهاتون بیاد پیشتون):
پیرزنه خیلیییی آروم بود ... بعد شنیدن خبر فوت هم فقط رفت یه گوشه آروم گریه کرد .. معلوم بود چقدر حال مریضش بد بود که آمادگی این اتفاق رو داشته
ولی یه وقتایی هست علاوه بر مریض باید سعی کنی همراه رو آروم کنی و هدایتش کنی بیرون اتاق و نذاری بیاد تو(_: -
ولی من تاالان درکی از مردن ادما نداشتم
وقتی یکی فوت میکنه اصلن انگار که هست ولی فقط من نمیبینمش
ینی تموم نشده...
ولی بعد خوندن اون پست خیلی دلم گرف :(( -
اینکه دارم ازمون هدفمو خراب میکنم اصلن چیز قشنگی نیست :ا
-
انقد که ذوق میگیرم ممکنه حتی برم سراغ کتاب نوشتنم
132781/1000113