هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
آخ نصف شبی یاد علی جان انصاریان افتادم. روحت شاد علی خان یادت همیشه میمونه
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMatin Mousavi 1 مردم هنوزم توی پیجت هستن سلطان و هنوز به یادتن. هنرمندان واقعی پاک نمیشن از ذهنها
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Why not me?
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عجب.
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نیمیخوام
️
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هنوز نیمیخوام
️
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعیی خدا
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حالا این وسط یوتیوب هم هندل میزنه
-
@حمید-صباحی در قرائت قرآن گفته است:
khodaydel_com_20220727_tv_2891473357874834553_1_2891473357874834553.mp4
یا ارحم الراحمین -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این کنسرت هم میره جزو چیزایی که بهش نمیرسیم
️
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بعضی وقتا حس بدی میده
️
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۲:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این خوبه
راضیم از لطفش -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۳:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاااد
️
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۲۳:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جوابا کی میاد
-
امروز روزه رفیقاس
ولی کسی نیست بهش تبریک بگم ((:
تبریک به دوستای مجازیم ((
Michael Vey
@soniaaaنوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۲:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Felli نمبیسنتنیتستمنتبسیمنتنمبتمنسبتمینتبنتمیسبیستمنلبتسبمتنمبن خودم هستممم بغغغغغغغغغغغغغللللللللللمانمشبسانشن.
-
Michael Vey در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@jahad-128 درحال تجزیه تحلیل اتفاقات بودم ک سرم گیج گرف. سمت پیتر چرخیدم تا بهش بگم ی لیوان اب برام بیاره ولی با نگاه خیرش ب من و پوزخند کجش متوجه شدم ی جای کار میلنگه.. صب کن ببینم.. اون بستنی؟...
تعادلمو از دست دادم و رو زانوم افتادم. پیتر لگدی ب پهلوم زد و پخش زمین شدم.. چونمو گرفت و ب چشمام خیره شد:
همین الانشم زیادی کاراگاه بازی دراوردی کوچولوی فوضول..کوچولوی فضولی خیلی از دستم فرار کردی ولی دیگه نمیذارم به چشمای پیتر نگاه کردم و چشمای اون هیولای کابوسم رو میدیدم آیا پیتر همون هیولاست یا اون تسخیر شده نمیدونستم گردنبندی که دور گردنم بود لحظه ای نمایان شد و ناگهان سایه سیاهی از وجود پیتر بیرون رفت و اون بیهوش افتاد رو زمین نگرانش شده بودم بطری آبی که تو کیفم گذاشته بودم رو بیرون آوردم کمی آب به صورت پیتر پاشیدم به هوش اومد
پیتر : آخخخخ سرم ...
میا : پیتر ، پیتر حالت خوبه ؟
هم ترسیده بودم از اینکه نکنه این نقشه اش باشه هم نگران حالش بودم من اونو میشناختم از دوران کودکی و لحظه ای رفتار بدی از اون ندیده بودم
پیتر : ببخشید من نمیدونم چیشد یه لحظه دیدم چشام سیاهی رفت
روی زمین نشسته بودم و مردم مارو نگاه میکردن پیتر با پیتر یه جای خلوت توی موزه رفتیم و ماجرارو براش توضیح دادم پیتر بعد فهمیدن ماجرا نگاهی به گردنبندم انداخت گفت این گردنبند کجا بوده ؟
گفتم این از مادربزرگم به من رسیده اون اصرار داشته این گردنبند رو به من بده گردبند شکل یک سکه با یک عدد روی اون بود که نوشته شده بود 11
پیتر : این گردنبند خیلی خاصه و ضدطلسمه و از زمان باستان برای جلوگیری از طلسم شدن و تسخیر شدن توسط ارواح ازش استفاده میکردن و فقط یه نمونه از این تو دنیا وجود داشته برای ملکه کلوپاترا بوده
نگاهی به پیتر و رنگ پریده اش انداختم اون شجاع بود یا حداقل خودشو شجاع نشون میداد ولی من نگرانش بودم و نمیخواستم باز این اتفاق براش بیفته گردنبدمو در آوردم و به اون دادم
پیتر : نه این هدیه مادر بزرگته و خیلی ارزشمنده نمیتونم قبولش کنم
میا : مگه ندیدی چه اتفاقی افتاد من دوس ندارم دوباره برای تو این اتفاق بیفته من نمیخوام تورو از دست بدم
پیتر که صدای بغض آلود منو شنید قبول کرد اینکارو به خاطر من انجام بده و گردنبدنو انداخت گردنش با پیتر به سمت مجسه رفتیم اون برعکس من خیلی به چیزای رمزآلود علاقه داشت اون اعلامیه رو برداشت و کنار حروف مجسمه گذاشت وقتی نگاه کرد دید یه سری حروف زیر مجسمه وجود دارن که توی اعلامیه نبودن با کنار هم گذاشتن این علامت ها پیتر بالاخره رمز این حروف نامفهوم رو شکست
پیتر : اینجا نوشته :(( در زمانی که دنیا به انتهای خود نزدیک میشود دختری از نوادگان کلوپاترا برمیخیزد تا با تاریکی و سیاهی مقابله کند ولی این مبارزه او ممکن است با شکست یا موفقیت همراه باشد این به خود او بستگی دارد ))
میا : این جملات یعنی چی خب اینا به من چه ربطی داره
پیتر : نمیدونم ولی حتما اگه به تو ربطی نداشته به اجداد تو ربط داشته چون گردنبند هم اینو نشون میده
میا : راستی این چیه این چه شهریو تو نقشه نشون میده
پیتر : این شهر قاهره است و نقطه دقیق این داره آرامگاه احتمالی کلئوپاترا رو نشون میده
بنظر من تو یه ربطی به این قضیه داری و برای فهمیدنش باید به اونجا سفر کنی
میا : من ؟ چجوری من تاحالا به مصر نرفتم و از این اتفاقات میترسم
پیتر : بنظرم امشب بیا خونه من استراحت کن و فکراتو کن اگه دوس داشتی به قاهره سفر کنی برای کشف این معما منم همرات میام تنهات نمیذارمنوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ کسی ادامه نداد چرا
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۴:۰۶ آخرین ویرایش توسط _Aram_ انجام شده
تنها خبر خوبی که میتونستم این روزا بشنوم:)
-
@Felli نمبیسنتنیتستمنتبسیمنتنمبتمنسبتمینتبنتمیسبیستمنلبتسبمتنمبن خودم هستممم بغغغغغغغغغغغغغللللللللللمانمشبسانشن.
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۴:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey
لخغسفخغسلملکتیبتبکتلمتبامطبتسقسکتبکا