هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
_MILAD_ فک کنم با تو صفا نداشت چون دیگ بعد تو کسی ادامه نداد هه
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان از خواب بیدار شدم جدی بیام یه چیز بگم بعد بخوابم
داشتم خواب میدیدم امتحان دین و زندگی دارم یک کلمهویادم نمیومد اصلا نمیدونم چی نوشته یود مغزم گشته بود یه چیزایی کع بلد نیستم زو نوشتع بود رو کاغذ یه بیشعوری جلوم همه چیزو تموم کرده بود یک کلمه به من تقلب نرسوند تازه گفت من تقلب نمیکنم ببین خوابمو بهم زدی پیدات میکنم تو دنیای واقعی دهنتو سرویس میکنم خب باز برم بخوابم -
الان از خواب بیدار شدم جدی بیام یه چیز بگم بعد بخوابم
داشتم خواب میدیدم امتحان دین و زندگی دارم یک کلمهویادم نمیومد اصلا نمیدونم چی نوشته یود مغزم گشته بود یه چیزایی کع بلد نیستم زو نوشتع بود رو کاغذ یه بیشعوری جلوم همه چیزو تموم کرده بود یک کلمه به من تقلب نرسوند تازه گفت من تقلب نمیکنم ببین خوابمو بهم زدی پیدات میکنم تو دنیای واقعی دهنتو سرویس میکنم خب باز برم بخوابمنوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
الان از خواب بیدار شدم جدی بیام یه چیز بگم بعد بخوابم
داشتم خواب میدیدم امتحان دین و زندگی دارم یک کلمهویادم نمیومد اصلا نمیدونم چی نوشته یود مغزم گشته بود یه چیزایی کع بلد نیستم زو نوشتع بود رو کاغذ یه بیشعوری جلوم همه چیزو تموم کرده بود یک کلمه به من تقلب نرسوند تازه گفت من تقلب نمیکنم ببین خوابمو بهم زدی پیدات میکنم تو دنیای واقعی دهنتو سرویس میکنم خب باز برم بخوابمنوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ بعد تو خوهبم برای جلوگیری از تقلب مثلا داشتن امکانات ویژه رو میگفتن که نمیذارن تقلب بشه بعد یهویی طرف گفت یه امکانات ویژه دازیم برای جلوگیری از تقلب دستشو نشون داد اونور یه جعبه بود روش نوشته شده بود مکان جمع آوری هندزفری و تقلب بچه ها
من تو خواب خندیدم بخاطر امنیت آزموتبدبختی این بود تو خوابم فاصله منو از بقیه دور تر گذاشته بودن من نمیدونم مشکلشون با من چی بود تک خورا
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگه واقعا بخوابم
-
گرمهههههه...
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الاغی که خاک میخوره دودش تو چشم خودش میره
ضرب المثل جدید
.
حالا ببین کی گفتم،به حرفم میرسی -
_MILAD_ فک کنم با تو صفا نداشت چون دیگ بعد تو کسی ادامه نداد هه
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey
الله اکبر
-
من اومدممم
-
maryam111
سلام خوبید؟
مریم خانم من چند وقت نبودم،بعد الان ک اومدم نوتیفا درست کار نمیکنه برام،در اصل جاهایی که تگ شدم نوتیفش نمیاد.
چه کنم؟️
بعد اگه ممکنه ی چت باز کنید لطفا،ی موضوعی رو بگم خدمتتون،تشکر@M-Zngne سلام سلام
کجا مثلا نوتیفش نمیاد؟
نادیده گرفتن تاپیک رو نزدی؟ -
Michael Vey در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@jahad-128 درحال تجزیه تحلیل اتفاقات بودم ک سرم گیج گرف. سمت پیتر چرخیدم تا بهش بگم ی لیوان اب برام بیاره ولی با نگاه خیرش ب من و پوزخند کجش متوجه شدم ی جای کار میلنگه.. صب کن ببینم.. اون بستنی؟...
تعادلمو از دست دادم و رو زانوم افتادم. پیتر لگدی ب پهلوم زد و پخش زمین شدم.. چونمو گرفت و ب چشمام خیره شد:
همین الانشم زیادی کاراگاه بازی دراوردی کوچولوی فوضول..کوچولوی فضولی خیلی از دستم فرار کردی ولی دیگه نمیذارم به چشمای پیتر نگاه کردم و چشمای اون هیولای کابوسم رو میدیدم آیا پیتر همون هیولاست یا اون تسخیر شده نمیدونستم گردنبندی که دور گردنم بود لحظه ای نمایان شد و ناگهان سایه سیاهی از وجود پیتر بیرون رفت و اون بیهوش افتاد رو زمین نگرانش شده بودم بطری آبی که تو کیفم گذاشته بودم رو بیرون آوردم کمی آب به صورت پیتر پاشیدم به هوش اومد
پیتر : آخخخخ سرم ...
میا : پیتر ، پیتر حالت خوبه ؟
هم ترسیده بودم از اینکه نکنه این نقشه اش باشه هم نگران حالش بودم من اونو میشناختم از دوران کودکی و لحظه ای رفتار بدی از اون ندیده بودم
پیتر : ببخشید من نمیدونم چیشد یه لحظه دیدم چشام سیاهی رفت
روی زمین نشسته بودم و مردم مارو نگاه میکردن پیتر با پیتر یه جای خلوت توی موزه رفتیم و ماجرارو براش توضیح دادم پیتر بعد فهمیدن ماجرا نگاهی به گردنبندم انداخت گفت این گردنبند کجا بوده ؟
گفتم این از مادربزرگم به من رسیده اون اصرار داشته این گردنبند رو به من بده گردبند شکل یک سکه با یک عدد روی اون بود که نوشته شده بود 11
پیتر : این گردنبند خیلی خاصه و ضدطلسمه و از زمان باستان برای جلوگیری از طلسم شدن و تسخیر شدن توسط ارواح ازش استفاده میکردن و فقط یه نمونه از این تو دنیا وجود داشته برای ملکه کلوپاترا بوده
نگاهی به پیتر و رنگ پریده اش انداختم اون شجاع بود یا حداقل خودشو شجاع نشون میداد ولی من نگرانش بودم و نمیخواستم باز این اتفاق براش بیفته گردنبدمو در آوردم و به اون دادم
پیتر : نه این هدیه مادر بزرگته و خیلی ارزشمنده نمیتونم قبولش کنم
میا : مگه ندیدی چه اتفاقی افتاد من دوس ندارم دوباره برای تو این اتفاق بیفته من نمیخوام تورو از دست بدم
پیتر که صدای بغض آلود منو شنید قبول کرد اینکارو به خاطر من انجام بده و گردنبدنو انداخت گردنش با پیتر به سمت مجسه رفتیم اون برعکس من خیلی به چیزای رمزآلود علاقه داشت اون اعلامیه رو برداشت و کنار حروف مجسمه گذاشت وقتی نگاه کرد دید یه سری حروف زیر مجسمه وجود دارن که توی اعلامیه نبودن با کنار هم گذاشتن این علامت ها پیتر بالاخره رمز این حروف نامفهوم رو شکست
پیتر : اینجا نوشته :(( در زمانی که دنیا به انتهای خود نزدیک میشود دختری از نوادگان کلوپاترا برمیخیزد تا با تاریکی و سیاهی مقابله کند ولی این مبارزه او ممکن است با شکست یا موفقیت همراه باشد این به خود او بستگی دارد ))
میا : این جملات یعنی چی خب اینا به من چه ربطی داره
پیتر : نمیدونم ولی حتما اگه به تو ربطی نداشته به اجداد تو ربط داشته چون گردنبند هم اینو نشون میده
میا : راستی این چیه این چه شهریو تو نقشه نشون میده
پیتر : این شهر قاهره است و نقطه دقیق این داره آرامگاه احتمالی کلئوپاترا رو نشون میده
بنظر من تو یه ربطی به این قضیه داری و برای فهمیدنش باید به اونجا سفر کنی
میا : من ؟ چجوری من تاحالا به مصر نرفتم و از این اتفاقات میترسم
پیتر : بنظرم امشب بیا خونه من استراحت کن و فکراتو کن اگه دوس داشتی به قاهره سفر کنی برای کشف این معما منم همرات میام تنهات نمیذارمنوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ مدتی که تا خونه پیتر میرفتیم در سکوت گذشت. انگار هردو خسته تر از اونی بودیم که بخوایم حرفی بزنیم. اما ذهن من درگیر تمام اتفاقات امروز بود. اون خواب، اون عکس، اون زن، سفر به قاهره و از همه مهم تر، اتفاقی که برای پیتر افتاده بود:
همین الانشم زیادی کاراگاه بازی دراوردی کوچولوی فوضول..
این حرف فقط میتونست یه معنی داشته باشه. یکی هست که نمیخواد اون به کاراش ادامه بده. اما اون کی بود و چرا؟ اگه تا تسخیر کردن پیتر، کسی که رسما ربطی به این قضایا نداره پیش رفت، دیگه میتونست چه کارایی بکنه؟با تمام اینا.. قطعا قرار نیست مصر سفر خوشایندی برامون باشه..
-
_MILAD_ مدتی که تا خونه پیتر میرفتیم در سکوت گذشت. انگار هردو خسته تر از اونی بودیم که بخوایم حرفی بزنیم. اما ذهن من درگیر تمام اتفاقات امروز بود. اون خواب، اون عکس، اون زن، سفر به قاهره و از همه مهم تر، اتفاقی که برای پیتر افتاده بود:
همین الانشم زیادی کاراگاه بازی دراوردی کوچولوی فوضول..
این حرف فقط میتونست یه معنی داشته باشه. یکی هست که نمیخواد اون به کاراش ادامه بده. اما اون کی بود و چرا؟ اگه تا تسخیر کردن پیتر، کسی که رسما ربطی به این قضایا نداره پیش رفت، دیگه میتونست چه کارایی بکنه؟با تمام اینا.. قطعا قرار نیست مصر سفر خوشایندی برامون باشه..
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey
دیشب شام چی خوردین امروز قشنگ تر مینویسین
-
Michael Vey
دیشب شام چی خوردین امروز قشنگ تر مینویسین
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ هه هه..
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حس میکنم دیگه این همه استراحت بسع
باید کم کم شروع کنم
️
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Felli گودرتت
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط 0-0ftm انجام شده
شاید خوب باشه
کی از آخرش میدونه -
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینا خیلی ناراحت کننده هست
یه زمان باید از ترس کرونا تو خونه بمونی
یه زمان از ترس اینکه نکنه سگها بکشنت
-
سلام
-
نوشتهشده در ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده