هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
_____ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
50 سالمون نیست که 23 تا 26 باشیم نهایت
حس پیری بهم دست داد
-
romisa
چرا تغییر؟
اینی ک الان هستی خیلی قشنگهنوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآسِمان آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
romisa
چرا تغییر؟
اینی ک الان هستی خیلی قشنگهدقیقا دوستام نمیذارن تا ساکت و درونگرا میشم فک می کنن ناراحتم
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بشدت تشنم.
-
سردردم اوج گرفت متشکرم
-
نخون این خبرا رو لطفا
-
ولی من کلا امید ب زندگیم مرده
-
آسِمان آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
romisa
عجیبه ولی منم یه پروفایل گربه از ۵ ۶ سال پیش تو ذهنمه تو اون تاپیک
ک یادم نیس کی بود!پیداش کردم
https://forum.alaatv.com/user/dr-of-the-future
فک کنمنوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa
اره فک کنم خودشه🥲 -
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادش بخیر
اون موقع که واسه اولین بار دودکش پخش میشد شبهای ماه رمضون بود ما روزه میگرفتیم بعد از ظهر نمیتونستیم بریم بیرون بازی کنیم شبها بعد افطار تا ساعت ۱۲ تو کوچه والیبال بازی میکردیم
این سریال تداعی کننده اون خاطراته
واقعا چه زود گذشت من هیچ وقت دلم نمیخواست اون روزا بگذره... -
نه خبر بخون نه گریع نکن
-
چی میشد سربازی نبود
اگر هم
بود از کنکور محروم نمی کرد
️
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط ramses kabir انجام شده
سربازی اینطوریه ک خونواده بت میگن برو سربازی نهایت دو ساله
دریغ از این ک یادشون رفته این همه وقتی ک از کرونا میگذره همش دو سال و ۶ ماهه:))) -
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مجموعه منظمی از نامنظمی ها
سلام جهان -
آسِمان آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
romisa
چرا تغییر؟
اینی ک الان هستی خیلی قشنگهدقیقا دوستام نمیذارن تا ساکت و درونگرا میشم فک می کنن ناراحتم
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط آسِمان آبی انجام شدهromisa
من یه همگروهی داشتم اونم فوق العاده درونگرا بود
بعد تو فک کن یدونه درونگرا بیوفته تو گروه وسط یه مشت فوق برونگرای شلوغ کن
همش حس میکردم از چیزی ناراحته یا قهره که حرف نمیزنه زیاد
اون بنده خدا میگفت بابا من همینم
دیگه بعد یمدت دستم اومد اخلاقش
یه برونگرا کنار یه درونگرا واقعا سخت میگذره بنظرم -
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدایا این خنده ها الکی را از ما نگیر
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چنان میزنه بچه...
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همه جمع شده بودند تا برای شفای او دعا کنند
یگانه در دلش گفت:
خدایا خودمونیما من خیلی دوست دارم بدونم دعا اصن تو حکمتت تاثیری داره یا نه! حالا شوخی شوخی یه نشونه مث همین شمع روشن میمونه و اینا بده اگه قراره بمیره ولی با دعا زنده میمونه^.^+خوب بچه ها تک تک شمعتونو روشن کنین و دعاتونو شروع کنین.
با دست و پا چلفتی بازیهایش شمعش را آخرین نفر روشن کرد. مشغول دعا شد درست مانند بقیه اهالی اتاق.یکی از خانوماها گفت: نگاه کنید شمع همه ما خاموش شده اما برای یگانه هنوز روشنه!
یگانه بیاعتنا بود تا همه سری دوم شمعهایشان را روشن کردند اما شمع او تا انتها آب شده بود اما خاموش نمیشد.
...
شمعهای سری دوم آب شد
شمع او سینی را میسوزاند اما خاموش نمیشد.
دخترک ۵ ساله ناگهان از خواب پرید و با دست و پا زدنش شمعش اخرین شمع خاموش شده شد.
-هاه...خدایا شوخی موخی نداری تو مرامت نه؟!#تودلی
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادآوری خاطرات خوب نیست....
-
هعیییی
-
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقد جوتون منفیه اینجا
شیطونه میگه
یکی از خاطرات سمیم بگم دوباره