هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
:))))
-
Gharibe Gomnam
سلام. متشکرم.
هستیم فعلا️
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@danial-hosseiny در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Gharibe Gomnam
سلام. متشکرم.
هستیم فعلا️
عههه دانیالههه
چطوری خوبی؟
نبودی ی مدت... -
من بلد نیستم اینطوری باشم
و خب آره شاید بد باشه ...به هر حال چیزیه که هست -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاد بوده، من اونجا بودم
گریه، آبغوره، من اونجا بودم
میگفت سختیا بدجور آسونن، من اونجا بودم
میگفت از تو داغونم، من اونجا بودم -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میخواست دوست صمیمی، من اونجا بودم
میکرد تو دل غریبی، من اونجا بودم
فکره قوته قلب بود، من اونجا بودم
میگفت کمکه من کو؟ من اونجا بودم -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میداد روزیمون پر سود، من اونجا بودم
سفره کوچیک بود، بزرگ بود، من اونجا بودم
احساس عشق میخواست، من اونجا بودم
چه سالم چه بیمار، من اونجا بودم -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاعر میگه که:
زیاد که باشی زیادی میشی -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۰:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زیادی خوبی کردنم تهش داستانه
واسه تو خوبی و بدی همش یکسانه
بد عادتت کردم خودم، خب حقم داری
خوبی که از حد بگذره ته داستانه -
همون جایی که میگه :
تنم خالیه از جون پریدن
پرم خسته ی از بس نرسیدن .. -
خدایا لطفا،ازت خواهش می کنم
امسال بشه -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بهم بگو راست، بگو چپ
بگو داغ، بگو سرد
بگو شاد، بگو تلخ
بگو باد، بگو برف
بگو لات، بگو رعد
بگو این دیوونست
واسهی من مهم نیست گفتن -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیلی وقته حتی با خودم غریبهم
قفس بازه ولی نیست دیگه جون یه پریدن -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط ari_14 انجام شده
اگ اون چیزی ک میخوام بشه
کابوس شبت میشم
منتظرم باش
:)))
#تودلی -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاید از این دید باعث پیشرفتم شد
شاید اگ اینکار نمیکرد من الان اینجا نبودم
از این دید نگاه کنم هوم؟ -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تصور میکنم در بیشتر لحظاتی که احساس شادمانی میکردم، به معنای واقعی خوشحال نبودم بلکه تنها گمان میبردم که شادم.
اما مشکل این نیست، مشکل این است که مدتهاست گمانِ شاد بودن هم ندارم.
-
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۲۱:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونم ک میشه
باید بشه
باید همونجا و همون چیزی ک میخوام بشه
فقط میمونه راضی کردن خانواده ک اونم بعد نتیجه راضیشون میکنم
قرارمون تا نه ماه بعد:)
نه ماه بعد از این پستم تو تودلی میگم ک شد همون رشته و همون جایی ک میخواستم:)
شبتون خوش بچه ها تا بعد:)🤌