هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
حس کمک کردن
حس رقابت -
من همه چیو اینجا یاد گرفتم=)
-
و گاها آدماش
پرستو بابایی میدونم حضور دلگرم کننده ی منو برای خودت میگی
-
پرستو بابایی میدونم حضور دلگرم کننده ی منو برای خودت میگی
@M-Tina
صد درصد:)️
قربونت برم -
@M-Tina
صد درصد:)️
قربونت برمپرستو بابایی خدانکنه
عزیزدلمی -
و بدرود^^
-
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۴۰۲، ۲۰:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیدونم افسرده شدم یا اینا نشونهی بزرگ شدنه...
-
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۴۰۲، ۲۰:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بلاتکلیفی...
ترس... -
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۴۰۲، ۲۰:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نگاهم به دندونای یکی درمیون با مزه ش بود...
پرسیدم:- کلاس چندمی خانوم کوچولو؟!
با سر انگشت لثهشو که لابد خارش و التهاب داشت لمس کرد
- کوچولو نیستم دیگه! بزرگ شدم! دیگه قراره برم کلاس سوم!
خنده م گرفت
- یعنی کلاس دومی بودی امسال؟!
سرشو تکون داد
- اوهوم!
دست زدم زیر چونه م
- دوست داری زودتر بزرگ شی؟!
چشماش برق زد از شوق
- اوهوم!
خیره شدم به چشمای سیاه شفافش. دلم میخواست بهش بگم همه ی آدم بزرگای دور و برت یه روزی مثلِ تو بودن، منم مثل تو بودم، دلم میخواست بهش بگم همهمون مثل تو بودیم...
همه ی ما به ظاهر آدم بزرگا، یه روزی توو بچگیامون، یواشکی یکی دو سال گذاشتیم رو سن واقعیمون که بزرگتر به نظر بیایم، که خفن تر باشیم مثلا، که زودتر بزرگ شیم که بلکهم قدمون برسه به قامتِ آرزوهامون ولی سن و سال دار که شدیم دیدیم ای دل غافل! عمرمون گذشته و شدیم آدم بزرگه ای که قبلا آرزوشو داشتیم اما هیچی به هیچی تر از قبلمونیم و نه اثری مونده از دلخوشیِ بچگیامون و نه خبری هست از زرق و برقی که انتظار داشتیم از بزرگیامون!
خواستم بهش بگم الانم مثل همیم! ما آدم بزرگا هم وقتی یکی از سن و سالمون میپرسه، با تردید عدد و رقمارو میذاریم کنار هم، نه برای کم کردنش؛ برای اینکه وحشت نکنیم از هیبت عددا، برای اینکه هولمون نگیره از گذر زمان، که وهم نگیردمون از فرصتایی که هدر دادیم، که دلمون نگیره از زمانِ کمی که باقی مونده برامون...
دلم میخواست بگم اما سکوت کردم! یه حرفایی گفتنی نیست، شنفتنیم نیست، فقط باید به وقتش تجربه شون کنی تا بفهمی...
- کلاس چندمی خانوم کوچولو؟!
-
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوبه ادم نخورده مست و شاد باشه
-
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۵:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم میخواد دوباره کنکور بدم
اصن این فاز رو برنمیتابم -
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Galadriel نمیشه جاهامون رو عوض کنیم؟!
چون من واقعا دیگه از کنکوری بودن متنفر شدم و بدترین دوره زندگیمه -
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ببین زندگی چیه از نظر تو؟
یه نامه عاشقانه لابلای سبد گل؟
ها؟یه گیتار؟ یه سیگار؟ ترانه خون بیدار؟
شکست عشقی یا لحظه های خوب دیدار؟ -
فکرشو نمیکردم یکی اینجوری نگرانم بشه
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@در-حال-بارگذاری حالا تنها کسی که اینجوری نگران من میشه دیجی کالاست
-
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
توی هر شهر غریبی با تو میشه موندنی شد
قصهی هزار و یک شب میشه بود خوندنی شد
مشق عشقای قدیم رو با تو میشه خط خطی کرد
میشه شاه قصه ها رو یه گدای پاپتی کرد -
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاشکی از اول من میدونستم
معنی حرفایی که میگی نمیدونی
برای قلب سادهی خوش باور من
مثل هوس های جوونی نمیمونی -
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عشق و حال هزینه داره.
-
نوشتهشده در ۴ آذر ۱۴۰۲، ۶:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینکه 3 پسر نوجوان رو دیدم ک کنار خیابون میرقصن
شادم کرد
ولی اینک فمیدم شاد ایرانی زدن ناراحتم کرد