کارگاه نویسندگی
-
@یاسمن-کیانی فقط من در قست چهارم که به زبان گفتاری اشاره کردید من سعی کردم که نحوه حرف زدن افراد را باهم متفاوت کنم چون حتما نحوه حرف زدن یک فرد 80 ساله با یک بچه 9 سال متفاوت تر وپخته تر و ادبی تر است و خود راوی هم سعی کرده ادبی تر حرف بزند تا مخاطب به ادبی بودن متن پی ببرد
arthur morgan راوی متن همان پیر مرد داستان است البته این الان به فکرم رسید
-
فاطمه رحیمی در کارگاه نویسندگی گفته است:
@یاسمن-کیانی این عالیه
دلم میخواد آنشرلیهی و جودی ابتی بنویسم.
میفهمی چی میگم؟ -
arthur morgan راوی متن همان پیر مرد داستان است البته این الان به فکرم رسید
arthur morgan چه جالب ولی رو جمله هاام زیاد کارکنید
-
@یاسمن-کیانی فقط من در قست چهارم که به زبان گفتاری اشاره کردید من سعی کردم که نحوه حرف زدن افراد را باهم متفاوت کنم چون حتما نحوه حرف زدن یک فرد 80 ساله با یک بچه 9 سال متفاوت تر وپخته تر و ادبی تر است و خود راوی هم سعی کرده ادبی تر حرف بزند تا مخاطب به ادبی بودن متن پی ببرد
arthur morgan اها. بسیار عالی.
البته من زیاد با اصول نوشتن آشنا نیستم شاید هم هیچ ایرادی نداره مخلوطی از زبان عامیانه و ادبی توی نوشته استفاده کرد.کتاب《ادبیات داستانی
ساختار، صدا و معنی》از لوران پرین رو پیشنهاد میکنم. میتونه کمکتون کنه برای آشنایی با قواعد و اصول نویسندگی -
arthur morgan اها. بسیار عالی.
البته من زیاد با اصول نوشتن آشنا نیستم شاید هم هیچ ایرادی نداره مخلوطی از زبان عامیانه و ادبی توی نوشته استفاده کرد.کتاب《ادبیات داستانی
ساختار، صدا و معنی》از لوران پرین رو پیشنهاد میکنم. میتونه کمکتون کنه برای آشنایی با قواعد و اصول نویسندگی -
@یاسمن-کیانی نه خب موقعی که باهم حرف میزنن عامیانه باشه بهتر ، نه؟
ولی درکل متن ادبی برای کتاب چاپی خیلی دوست دارم متن عامیانه یعنی کل داستان عامیانه باشه برای پی دی اف های رمان (الان همه میان میگن کی کار به دوست داشتن تو داشت؟)
-
@یاسمن-کیانی نه خب موقعی که باهم حرف میزنن عامیانه باشه بهتر ، نه؟
ولی درکل متن ادبی برای کتاب چاپی خیلی دوست دارم متن عامیانه یعنی کل داستان عامیانه باشه برای پی دی اف های رمان (الان همه میان میگن کی کار به دوست داشتن تو داشت؟)
@roghayeh-eftekhari در کارگاه نویسندگی گفته است:
@یاسمن-کیانی نه خب موقعی که باهم حرف میزنن عامیانه باشه بهتر ، نه؟
ولی درکل متن ادبی برای کتاب چاپی خیلی دوست دارم متن عامیانه یعنی کل داستان عامیانه باشه برای پی دی اف های رمان (الان همه میان میگن کی کار به دوست داشتن تو داشت؟)
امممم. چم.
خانم متخصص نظر شما در این باره چیه؟
فاطمه رحیمی -
فاطمه رحیمی به نظر شما یکمی شبیه عالیس در سرزمین عجایب نشده؟
arthur morgan داستانش تخلیلی و باعث میشه کنجکاوی ادم برای خوندن تحریک بشه
-
@roghayeh-eftekhari در کارگاه نویسندگی گفته است:
@یاسمن-کیانی نه خب موقعی که باهم حرف میزنن عامیانه باشه بهتر ، نه؟
ولی درکل متن ادبی برای کتاب چاپی خیلی دوست دارم متن عامیانه یعنی کل داستان عامیانه باشه برای پی دی اف های رمان (الان همه میان میگن کی کار به دوست داشتن تو داشت؟)
امممم. چم.
خانم متخصص نظر شما در این باره چیه؟
فاطمه رحیمی@یاسمن-کیانی متخصص ک نشدیم
ولی نوشتار عامیانه برای خوندن مخصوصا برای نوشته های رمان و داستان گونه مورد پسند تره و لحن ادبی برای نوشتارهای رسمی بیشتر استفاده میشه منم موافقم -
@یاسمن-کیانی متخصص ک نشدیم
ولی نوشتار عامیانه برای خوندن مخصوصا برای نوشته های رمان و داستان گونه مورد پسند تره و لحن ادبی برای نوشتارهای رسمی بیشتر استفاده میشه منم موافقمفاطمه رحیمی آره الان راوی داستان داره با لحن رسمی صحبت میکنه خوبه
ولی صحبت دو نفر یا چند نفر باهم عامیانه باشه خیلی بهتر مخصوصا که زمان حال؟ -
@roghayeh-eftekhari دوهزار شدی قرض بده هزار شم
پس نمیدما بعدش دلار هی داره میکشه بالا
فاطمه رحیمی قرض دادم
-
اقا من ی رمان نوشتم نصفس اینجا هم شاید درست نباشع رمان
البته اسلامیه هاقسمتای اولش و میزارم سعی کن اونجوری بنویسی لحنشو
البته شاید خوبم نباشه نمیدونم -
رمان جذاب
#ظلمتگاه_عشق
#پارت_یک
صبح با صدای کوبیده شدن در اتاقم از خواب بیدار شدم. ای تف به روح هر کسی که داره در میزنه چشم ندارن ببینن یه روز تعطیل ما خوابیدیم چشمامو محکم روی هم فشار می دادم دوست نداشتم بازشون کنم .دیشب تا دیر وقت بیدار بودم چشمام داشت دوباره گرم میشد که با صدای برخورد محکم در به دیوار تو جام سیخ نشستم
هوی احمق در میزنی درو باز نمیکنم یعنی نیا تو،حالا اون به درک میایی تو مثل بچه ادم بیا تو ن اینکه عین خر سرتو بندازی پایین بپری تو اتاق
بهار نفس بگیر خفه شدی دو ساعته دارم در میزنم زیر پام علف سبز شد که هیچ گلم دادم اون پشت
_خو الان کارتو بگو برو
دوباره سریع رو تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
بهار_بلند شو دیگه حوصلم سر رفت بابا از صبح تک و تنهام
همونجوری که چشمامو بسته بودم گفتم:به من چه صبح زود عین خروس بلند نمیشدی من الان خوابم میاد
بهار_ساعتو نگاه کن اخه چلغوز ۱۲ ظهره
_ به تو چه اصلا میخوام تا ۲ بخوابمکانال و زیرش برداشتم
تبلیغ نشه
-
رمان جذاب #ظلمتگاه_عشق
#پارت_دوم
یهو اومد رو تخت نشست پتو رو کشیدم رو سرم که شرشو کم کنه ولی گفت
بهار_نمیدونی چی شده؟
همونجوری از زیر پتو گفتم :چیشده؟
بهار_خبرای خوب خوب
با شک پتو رو از سرم کنار زدم و گفتم:د بنال دیگ
بهار لبخند زد
وا خل شدی میگم چی شده
بهار بلند شو بگم
تو جام نیم خیز شدم و گفتم:خب بگو
بهار با ذوق گفت: نمیدونی که خانواده ی شاه وردی دارن میان واییییی خیلی خوشحالم
_شاه وردی کدوم خریه؟؟
بهار_سوال خوبی پرسیدی
_خو بهار_خو؟ _میزنم لهت میکنما بنال ببینیم شاه وردی کدوم گوساله ایه که اومدی منو بیدار کردی؟ بهار_خو نمیشناسم
چشمام گرد شد
_نمیشناسی و داشتی با ذوق میگفتی خانواده شاه وردی دارن میان
بعدشم اداشو در اوردم تازه بد تر از اون جلبک اومدی منو به خاطر کسی که نمیشناسی بیدار کردی؟؟؟
بهار_باشه بابا حالا توام شلوغش کردی
_بهار بهار_هوم
_من چه گناهی کردم گیر تو افتادم؟
بهار_ابجیم شدی
بدون هیچ حرفی دوباره پشت بهش روی تخت دراز کشیدم -
رمان جذاب #ظلمتگاه_عشق
#پارت_سوم
چند دقیقه ای گذشت دیدم صدایی ازش در نمیاد سرم و از روی بالش بلند کردم بهش نگاه کردم و گفتم:چیه؟ بهار_چیه؟ツ
قیافش شیطون شده بود یه لبخند عمیق توی صورتش بود
بهار_اینارو میبینی؟؟
و به انگشتاش اشاره کرد
_خب؟؟؟ یهو حمله کرد سمتم شروع کردبه قلقلک دادنم
_ایییییی بهار نکن
بهار_بلند نمیشی دیگ ن
_باش بابا بسه بهاررررر
بهار_بلند میشی؟؟؟؟؟
_ارع به خدا بلند میشم
از روم بلند شد و گفت:آی خسته شدم ببین حتما باید زور بالا سرت باشه وگرنه حرف حالیت نمیشه!!
داشتم با چشمای گرد شده نگاش میکردم ک بهار گفت:اونجوری نگاه نکن بلند شو برو قیافتو ببین از بس خوابیدی شبیه بوفالو شدی!! من میرم ولی اگه تا ۵دقیقه دیگه پایین بودی که هیچ اگه نبودی این بار دیگه با پارچ اب میام سراغت. وسریع از اتاق بیرون رفت
با حرص پتو رو پرت کردم اونور. همه خواهر دارن ما هم خواهر داریم این شده ایینه ی دق من از تخت بلند شدم به سمت سرویس بهداشتی اتاقم رفتم برای آخرین بار به تختم نگاه کردم میبینی چشم ندارن ببینن منو تو باهم خوشیم!!
تو ایینه به خودم نگاه کردم اوه راست میگفتا از بس خوابیده بودم چشمام بدجور پف کرده بود چند بار دستم و پر اب سرد کردم و پاشیدم تو صورتم تا پف چشمام کم بشه .سریع اومدم بیرون یه شلوار ورزشی و یه سویشرت ورزشی پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون. خبری از بهار نبود به احتمال زیاد رفته تو حیاط پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین،وسط پله ها خشکم زد تو خونه بازار شام راه انداخته بودن نگار خانم داشت اشپزی میکرد تا چشمش به من افتاد گفت:سلام دخترم چه عجب بیدار شدی لنگ ظهره بجنب الان برات صبحونه اماده میکنم
_ممنون،نگار خانم ؟؟
نگار خانم_جانم دخترم
_چه خبره اینجا؟؟؟
نگار خانم_دخترم اینقدر میخوابی ک همه رو اب ببره تو رو خواب میبره. والا تا اونجا که من فهمیدم قراره از فرنگ براتون مهمون بیاد
خندم گرفته بود بد جور_نگار خانم فرنگ چیه اخه میگی خارج
نگار خانم_چ میدونم همون که شما جوونا بهش میگین خارج خلاصه دیگه امشب ساعت ۹ میرسن من که تک و تنها یه روز یه روزه نمیتونستم این عمارت و تمیز کنم آقا رفتن چند نفرو اوردن کمک کنن کارا زود را بیوفته. -
رمان جذاب #رمان_ظلمتگاه_عشق
#پارت_چهارم
فقط باید میدید مثل این فیلما شده بود که میزدی رو دور تند. همه تند تند کار میکردن
نگارخانم_وای دختر چرا خشکت زده بجنب بیا.
سریع به سمت اشپز خونه رفتم روی صندلی نشستم و خطاب نگار خانم گفتم:نگارخانم چ خبره یه چای تلخ و یه لقمه نون کافی بود ب خدا
نگارخانم_اره دیگه این کارارو کردی شدی پوست استخون! بخور حرف نزن
شروع کردم به خوردن ۴تا لقمه بیشتر نتونستم بخورم حالا اون ۴رو هم با کمک های بی نهایت چای خوردم.
_ممنون
نگار خانم با تعجب نگام کرد و گفت:چیشد؟؟؟؟؟
_خوردم دیگه
نگارخانم_اینا که همشون موندن
_خب من سیر شدم دیگه
نگار خانم زیر لب غرغر کنان داشت میزو جمع میکرد که گفتم:مامان کو؟؟
نگارخانم_بالا دارن اتاقای مهمونارو درست میکنن پدرتونم رفتن که کارارو راست و ریس کنن فکر کنم از اونجام برن فرودگاه پیشواز مهموناتون
_وا حالا انگار رییس جمهور میخواد بیاد!!
نگار خانمم که خندش گرفته بود گفت:چی بگم مادر
_نگار خانم بهار کجاست؟؟؟
نگارخانم_رفته حیاط دخترم داره با اون سگه بازی میکنه
_نگار خانممممم سگه چیه بگو جسی خب اسم داره دیگ
نگارخانم_اخه من موندم سگ هم بازی کردن داره اخه حالا اسمو ولش کن هر چی میگم کثیفه باز قبول نمیکنه و کار خودش و میکنه
با خنده رفتم حیاط دیدم بهار داره با جسی ور میره. این بشر اروم و قرار نداره همیشه باید مشغول باشه به جسی بدبختم رحم نمیکنه!
تا چشمش به من افتاد گفت:عه باران اومدی؟؟؟
_ن هنوز خوابم
بهار_نمکدون دیشب دریاچه اورمیه بودی؟
_ن اتاق بغلی تو بودمツ
بهار_خیل خب بابا تسلیم بریم الاچیق بشینیم؟؟
_اوهوم بریم
به سمت الاچیقی که اون سمت حیاط بود حرکت کردیم.
بهار_خوب شد که اومدی واقعا حوصلم سر رفته بود!
خب حالا که اومدم چیکارکنم؟؟؟
بهار زنگ بزن با بچه ها هماهنگ کن بریم شهر بازیツ
_افرین بر تو ببین تو عمرت اگه یه حرف درست زده باشی اونم همین بود
بهار_خیل خب حالا زنگ بزن که دیر میشه ها
_اوکی
گوشی و برداشتم و زنگ زدم به دریا.
دریا_سلام علیکم بر عشق خودم
_سلام نارگیل خودم کجایی چ میکنی؟
دریا_هیچ بیکار تو چ میکنی؟؟؟
_منم مثل تو!پایه ای با بچه ها بریم شهر بازی؟؟؟
دریا_اخ قوربونت برم معلومه که پایم
_خب پس به بچه ها خبر بده
دریا_من به ساغر میگم
_باشه گلم
دریا_اوکی پس من برم اماده بشم
_اوکی برو
دریا_بای
بعد دیگ به من فرصت نداد تا جوابشو بدم. شماره سارا رو گرفتم چند تا بوق خورد جواب نداد زیر لب غرغر میکردم که انگار مرده جواب نمیده که همون لحظه جواب داد:بله
_بلا
سارا_این چه طرز حرف زدنه بیشور
_مرده بودی دو ساعته دارم زنگ میزنم جواب نمیدی
سارا_خب حالا توام سایلنت بود کاری داشتی؟؟؟
_اوهوم میخواستم ببینیم میایی بریم بیرون
سارا_کجا؟؟؟
_شهر بازی
سارا_مگ من بچم!ولی خب دلم نمیاد دل بچه ای مثل شماهارو بشکنم ..... اوکی میام
_سارا؟؟؟
سارا_جووون
_خفه شو!!!
سارا_اوکی عزیزم
_سپاس. پس اماده شو بیا خونه ما سر راهم تنقلات بگیر معطل نشیم
سارا_اوکی
_باش پس خداحافظ -
رمان جذاب #رمان_ظلمتگاه_عشق
#پارت_چهارم
فقط باید میدید مثل این فیلما شده بود که میزدی رو دور تند. همه تند تند کار میکردن
نگارخانم_وای دختر چرا خشکت زده بجنب بیا.
سریع به سمت اشپز خونه رفتم روی صندلی نشستم و خطاب نگار خانم گفتم:نگارخانم چ خبره یه چای تلخ و یه لقمه نون کافی بود ب خدا
نگارخانم_اره دیگه این کارارو کردی شدی پوست استخون! بخور حرف نزن
شروع کردم به خوردن ۴تا لقمه بیشتر نتونستم بخورم حالا اون ۴رو هم با کمک های بی نهایت چای خوردم.
_ممنون
نگار خانم با تعجب نگام کرد و گفت:چیشد؟؟؟؟؟
_خوردم دیگه
نگارخانم_اینا که همشون موندن
_خب من سیر شدم دیگه
نگار خانم زیر لب غرغر کنان داشت میزو جمع میکرد که گفتم:مامان کو؟؟
نگارخانم_بالا دارن اتاقای مهمونارو درست میکنن پدرتونم رفتن که کارارو راست و ریس کنن فکر کنم از اونجام برن فرودگاه پیشواز مهموناتون
_وا حالا انگار رییس جمهور میخواد بیاد!!
نگار خانمم که خندش گرفته بود گفت:چی بگم مادر
_نگار خانم بهار کجاست؟؟؟
نگارخانم_رفته حیاط دخترم داره با اون سگه بازی میکنه
_نگار خانممممم سگه چیه بگو جسی خب اسم داره دیگ
نگارخانم_اخه من موندم سگ هم بازی کردن داره اخه حالا اسمو ولش کن هر چی میگم کثیفه باز قبول نمیکنه و کار خودش و میکنه
با خنده رفتم حیاط دیدم بهار داره با جسی ور میره. این بشر اروم و قرار نداره همیشه باید مشغول باشه به جسی بدبختم رحم نمیکنه!
تا چشمش به من افتاد گفت:عه باران اومدی؟؟؟
_ن هنوز خوابم
بهار_نمکدون دیشب دریاچه اورمیه بودی؟
_ن اتاق بغلی تو بودمツ
بهار_خیل خب بابا تسلیم بریم الاچیق بشینیم؟؟
_اوهوم بریم
به سمت الاچیقی که اون سمت حیاط بود حرکت کردیم.
بهار_خوب شد که اومدی واقعا حوصلم سر رفته بود!
خب حالا که اومدم چیکارکنم؟؟؟
بهار زنگ بزن با بچه ها هماهنگ کن بریم شهر بازیツ
_افرین بر تو ببین تو عمرت اگه یه حرف درست زده باشی اونم همین بود
بهار_خیل خب حالا زنگ بزن که دیر میشه ها
_اوکی
گوشی و برداشتم و زنگ زدم به دریا.
دریا_سلام علیکم بر عشق خودم
_سلام نارگیل خودم کجایی چ میکنی؟
دریا_هیچ بیکار تو چ میکنی؟؟؟
_منم مثل تو!پایه ای با بچه ها بریم شهر بازی؟؟؟
دریا_اخ قوربونت برم معلومه که پایم
_خب پس به بچه ها خبر بده
دریا_من به ساغر میگم
_باشه گلم
دریا_اوکی پس من برم اماده بشم
_اوکی برو
دریا_بای
بعد دیگ به من فرصت نداد تا جوابشو بدم. شماره سارا رو گرفتم چند تا بوق خورد جواب نداد زیر لب غرغر میکردم که انگار مرده جواب نمیده که همون لحظه جواب داد:بله
_بلا
سارا_این چه طرز حرف زدنه بیشور
_مرده بودی دو ساعته دارم زنگ میزنم جواب نمیدی
سارا_خب حالا توام سایلنت بود کاری داشتی؟؟؟
_اوهوم میخواستم ببینیم میایی بریم بیرون
سارا_کجا؟؟؟
_شهر بازی
سارا_مگ من بچم!ولی خب دلم نمیاد دل بچه ای مثل شماهارو بشکنم ..... اوکی میام
_سارا؟؟؟
سارا_جووون
_خفه شو!!!
سارا_اوکی عزیزم
_سپاس. پس اماده شو بیا خونه ما سر راهم تنقلات بگیر معطل نشیم
سارا_اوکی
_باش پس خداحافظفاطمه رحیمی
رمان طنز عاشقانه هم اونقدرا نیست بعد ی تایمی هم میرن المان از جاذبه و یادگیری زبان المانی صحبت میشه و در طی اتفاقات پیش اونده در طی داستان حالا تهش شاید عاشقانه شه ولی در کل اجتماعی
گذاشتن بقیش اینجا مطلوب نیس ولی در کل من عامیانهرو برای داستان بیشتر ترجیح میدم رسمی هم استفاده میکنم ولی نبرای قالب داستان و رمان
شما که رسمی نوشتی از زبان راوی لااقل حرف ها رو عامیانه بزن(بین دونفر)