گلچینی کوتاه از کتاب های معروف
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هيچ وقت نبايد فكر كنيم كارمان با زندگی تمام است؛
چون درست زمانی كه احساس میكنيم به خطوط آخر قصهمان رسيدهايم،
دست سرنوشت كتاب عمرمان را ورق میزند و فصلی تازه پيش رويمان میگشايد...#آنشرلی
#مونتگمری
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در زندگی، همیشه غمگین بودن،از شاد بودن آسان تر است، ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمیآید که آسانترین راه را انتخاب میکنند.
تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی، هر کاری از دستت بر میآید، انجام بده ...35 کیلو امیدواری
#آنا_گاوالدا
-
نوشتهشده در ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای هر کسی،
یه اسم توی زندگیش هست که
تا ابد هر جایی اونو بشنوه ،
ناخودآگاه برمیگرده به همون سمت!
یا از روی ذوق...
یا از روی حسرت...
یا از روی نفرت...#کافکا_در_کرانه
#هاروکی_موراکامی
-
تو برای من کامل و زیبایی با تمام تجربه های سخت و زخم های خوب نشده ات.تو برای من،من هستی.دوام خواهیم آورد...
تکه هایی از یک کل منسجم اثر پونه مقیمی -
نوشتهشده در ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رامترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آبزیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بیشعورها کمخطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمیآیند. بیشعورهای آبزیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بیشعورهای تمامعیار ترجیح میدهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره میدانند که چگونه این خنجر غلافشده را بهموقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچکس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.
️بیشعور/ خاویر کرمنت
-
نوشتهشده در ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آن ها آدم نمی تواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.
– دنیای سوفی اثر یوستین گردر
-
نوشتهشده در ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من نمیخوام نیمهی پر لیوان رو ببینم. خوش بینی باعث میشه حالت تهوع بگیرم و منحرفانست. انسان بعد از هبوط این دنیا فقط لیاقت بدبختی رو داره.
– اتحادیه ابلهان اثر جان کندی تول
-
نوشتهشده در ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگه یه دختر فوق العاده باشه، بدست آوردنش راحت نیست، اگه راحت باشه، پس فوق العاده نیست. اگه ارزشش رو داشته باشه، تو ازش دست نمیکشى، اگه دست بکشى تو ارزشش رو نداشتى. حـقیقـت اینه که همه قراره اذیتت کنن، کسـى رو پیدا کن که بدست آوردنش، ارزش اذیت شدنو داشته باشه!
– باب مارلى
-
ادبیات برای آنانی که به آنچه دارند، خرسندند، برای آنانی که از زندگی - بدان گونه که هست - راضیاند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات، خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است. زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان و ناکامل نباشد. ادبیات، تنها به گونۀ گذرا، این ناخشنودیها را تسکین میدهد، اما در لحظههای جادویی و در همین لحظات گذرای تعلق حیات، توهم ادبی ما را از جا میکند و به جایی فراتر از تاریخ میبرد و ما بدل به شهروندان سرزمین بیزمان میشویم ـ نامیرا میشویم
چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا
-
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایمچو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایماگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایماگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایماگر دشنهی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گردهایم!گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمردهایم!دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایمقیصر_امینپور
آینههای ناگهان
-
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۸:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد . جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم . نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم ...؟از کتابِ مکتوب
-پائولو کوئلیو -
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۲۰:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درد و رنجی که با گذشت سالیان دراز در روحش روی هم انباشه بود، او را مانند سنگ، محکم و سنگین کرده بود. کسی قدرت نداشت این سنگ را از جایش تکان دهد.
از کتاب یک مشت تمشک
-اینیاتسیو سیلونه -
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب میکشه و یه روزی میمیره.
+حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.
مرگ خوش
کامو
-
بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب میکشه و یه روزی میمیره.
+حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.
مرگ خوش
کامو
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدر وادی درد
آلفونس دوده -
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۴۰۲، ۲۳:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستان را در دل رنجها باشد
که آن به هیچ دارویی خوش نشود
نه به خفتن، نه به گشتن و نه به خوردن،
الّا به دیدار دوست...فیه ما فیه
مولانا
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۴۰۲، ۲۳:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.
درمان شوپنهاور
اروین د یالوم
-
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۴۰۲، ۲۰:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من تنها در کشاکشِ هجومِ چیزی به خود میلرزم، خود را تا سر حدِ جنون شکنجه میدهم اما اینکه این چیست و در نهایت از من چه میخواهد از حدِ درکِ من خارج است. تنها آنچه در این لحظه میخواهد این است: خاموشی، تاریکی، خزیدن به یک نهانگاه.
- نامه به میلنا / فرانتس کافکا
-
نوشتهشده در ۲۹ دی ۱۴۰۲، ۱۷:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آفرینش این جهان هستی، بیانتها و از حد شعور و درک انسانها بالاتر است امّا آنچه لازمه دیدن یا حسکردن است، همانا عطش کشف و تلاش برای درک ارزشها و مفاهیم است. من به مرحلهای از زندگیام رسیدهام که میدانم هیچ نمیدانم.
ایران درودی
در فاصله ی دو نقطه