-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاستپرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاستآن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاستنزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماستما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناستآن پارسا که ده خَرَد و مُلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیّت خورد، گداستبر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاستپروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راستپروین اعتصامی
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لحظه های سکوتم پر هیاهوترین
دقایق زندگیم هستند
مملو از انچه
میخواهم بگویم و نمیگویم ...
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۶:۵۵ آخرین ویرایش توسط یه زمانی آلایی انجام شده
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
حافظ -
نوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست... -
نوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۰۰ آخرین ویرایش توسط mrz انجام شده
زندگی چون جمله هایی بود بی پایان
سربهای داغ
نقطه ای در انتهای سطرهایی مختصر بودند
قلبها با قلبها نا آشنایی داشت
دستها با دستها
بیگانه تر بودند
در شب طولانی سنگین
کورمالان گرچه یاران در سفر بودند
سخت از هم بی خبر بودند
از دورویی های بی پروا
وز نگاه سرد گستاخانه بی شرم این و آن
آن و این در آتش عصیان و خشمی شعله ور بودند
نی امیدی بود
نه نویدی بود
نه به
سر شوری
نه در دل اشتیاقی بود
و لبان رازداران
در خطر بودند
دلهره
اندوه
نشئه مرفین ذلت ب ...#حمید مصدق
-
نوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گوشه تاگوشه ی صحراتوبخواب ونهراس
شیرهاخاطرشان هست که آهوی منی -
نوشتهشده در ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط tamom انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۳:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست...نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۳:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@sobhan-1999 در
شعردانه
گفته است:
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست... -
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۳:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده