-
صدای همهمه میآید
و من
مخاطبِ تنهای بادهای جهانم...سهراب سپهری
-
مثل یک گلدان،
می دهم گوش
به موسیقی روییدن...- سهراب سپهری
-
تو میگذری
زمان میگذرد
چه کنم
با دلی که از تو
توان گذاشتنش نیست... -
-
ما
هیچ نیستیم،
جز سایهای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است...قیصر امین پور
-
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم...
قیصر امین پور
-
بلقیس
چگونه من را چونان برگی
در میان بادها رها کردی؟
پس از تو
ما همچون پری
در باران گم شدیم.
آیا به این روزها فکر کرده بودی؟_محمود درویش
-
طرح لبخند تو پایان پریشانی هاست
- قیصر امین پور
- قیصر امین پور
-
بی تابم؛آنچنان که درختان برای باد...
- قیصر امینپور
-
با تو گویم که چیست غایت حلم
هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کریم زر بخششکان:
[ په. ] (اِ.) جایی که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج کنند، معدن. ؛ ~ به گوهر کردن کنایه از: به نوایی رسیدن. -
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گرچه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ورچه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم مینهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست- سعدی
-
-
-
پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش -
هنگام سقوط بی گمان میفهمی
جز دست خودت کسی نگهدارت نیست... -
"ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد!"
#صائب تبریزی
-
-
-
با خیالِ او قناعت می کنم، من کیستم
تا وصالش در دلِ امیدوارم بگذرد...صائب تبريزى
-
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشدکی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشدما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشدهرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشددر کوی عشق باشد، جان را خطر اگرچه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشدگر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشددانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشدچشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشداز چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
پست 141 از 9225