-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۲۰:۰۷ آخرین ویرایش توسط mahoor انجام شده
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است -
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیمازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریمرادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیمبخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیمموج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"گفتم آخر شعر تلخی بود، با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم#کاظم_بهمنی
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۲۲:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه انتخابای قشنگی....
دعاهای سحر گویند میدارد اثر آری
اثر میدارد اما کی شب عاشق سحر دارد#وحشی_بافقی
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۲۲:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست#هوشنگ_ابتهاج
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۵:۲۰ آخرین ویرایش توسط Dr.Saraaa انجام شده
ما را کبوترانه وفا دار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است ...
%(#e897e4)[فاضل نظری]
-
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
#عشقم_مولوی -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۶:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۶:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صد فصل بهار آید و بیرون نَنهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم.. -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۶:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
#حضرت حافظ -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۷:۰۰ آخرین ویرایش توسط Sobhan.1999 انجام شده
صدای پای رفتن اسفند را می شنوم
صدای آمدنت را نه !
حتی
ماهی های قرمز
به هوای تو
دریا را رها کرده اند ... !
راستی کدام بهار
زیبایی چشمان تو را دارد
یا عطر آغوشت را...؟شنیده ای با یک گل
بهار نمی شود ؟
باور کن
می شود
اگر تو بیاییاللهم عجل لولیک الفرج
-
صدای پای رفتن اسفند را می شنوم
صدای آمدنت را نه !
حتی
ماهی های قرمز
به هوای تو
دریا را رها کرده اند ... !
راستی کدام بهار
زیبایی چشمان تو را دارد
یا عطر آغوشت را...؟شنیده ای با یک گل
بهار نمی شود ؟
باور کن
می شود
اگر تو بیاییاللهم عجل لولیک الفرج
@sobhan-1999 در
شعردانه
گفته است:
صدای پای رفتن اسفند را می شنوم
صدای آمدنت را نه !
حتی
ماهی های قرمز
به هوای تو
دریا را رها کرده اند ... !
راستی کدام بهار
زیبایی چشمان تو را دارد
یا عطر آغوشت را...؟شنیده ای با یک گل
بهار نمی شود ؟
باور کن
می شود
اگر تو بیاییاللهم عجل لولیک الفرج
دوس داشتمش
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۷:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شده ام اسفند...
با اینکه میداند
هرگز...
به معشوقه اش نمیرسد
باز میکوبد کل سال را
بلکه از دور
تماشایش کند...!
تو
بهاری مگه نه؟!#صفا_وهابی
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۷:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمه ،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار
#شفیعی_کدکنی
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
#فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همینقدر از تو میدانم که بر خاکی نمیتازی
مگر بر پُشتهای از کشتهها پرچم برافرازیبه ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین کردم
که میخواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازیبزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری
زکات خون دلهای فقیران را بپردازیفاضل نظری
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هم از سکوت گریزان
هم از صدا بیزارچنین چرا دلتنگ؟
چنین چرا بیزار
فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه، پس گرفت
فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز سرگردانی خود ،با خاطراتت مردم ...
بی صدا دفن کنید مرا
تا که پنهان باشم در زیرزمین خانه ام
شاید ،
لحظه های اخر چشم هایم را کشتم
تا که بدانم خودکشی ، تنها ندیدن توست ...
حال که دوری...
با ندیدنت هیولای بی چشم شده ام
شاید هم مرده ی متحرک که چشم چشم میکند تا بیایی ،
مرا با انفجار بغض ،دفن کنید