-
الا یا ایهه ساقی
صبح کن این شب را.... -
چشمهایش آینه ی من بود
چشمانم را بستم
بیچاره دلم.. -
-
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد.... -
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
-
-
تا که نامت می برند باز عید قربان می شود
ای به قربان تو و چشمان عاشق پیشه ات
پروانه_حسینی
-
این پست پاک شده!
-
دلم یک باغ پــــر نارنج...
دلم آرامش تُــرد و لطیــف ...
دلم صبـــحی
ســـــــلامی
بـــوسهای
عشقــی
نسیــمی
عطــــــر لبخندی
نــــوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتـــر حتی؛
دلـــم شعــــری ســراســـر دوســـتت دارم،
می خواهد .... -
ای بی خبر از حال من
امروز کجایی؟
-
آنچه شنیدید زخود یا ز غیر
و آنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است...
-
این پست پاک شده!
-
مــن کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا
یا تمنای وصال چون تـــو کس باشد مرا
گر بود شایستهٔ غم خوردن تـــو جان مـــن
این نصیب از دولت عشق تـــو بس باشد مرا
گر نه عشقت سایهٔ مـــن شد چرا هر گه که مـــن
روی بر تابم ازو پویان ز پس باشد مرا
هرنفس کانرا بیاد روزگار تــــو زنم
جملهٔ عالم طفیل آن نفس باشد مرا
هز رمان ز امید وصل تــــو دل خود خوش کنم
باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا
چون خیال خاکپایت مینبیند چشم مــــن
بر وصال تـــــو چگونه دست رس باشد مرا ...
" سنایی "
-
مگر از طرف خدا معجزه حاصل بشود
که دلم باز دلم باز دلم
دیگر دل نمیشود... -
دل دردمنــــــد ما را
که اسیـــــــر تـــــــوست یــــارابه وصـــــــال مــــــرهمی نِه
چــــــــو به انتـــــظار خستــــی
سعدی
-
تو
آن شعري كه من،
جايي نميخوانم!محمد_علي_بهمني
-
یا رب مباد کز پا، جانان من بیفتد
درد و بلای او ، کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا، درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
" استاد شهریار "
-
@dr-f-sh در شعردانه گفته است:
یا رب مباد کز پا، جانان من بیفتد
درد و بلای او ، کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا، درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
" استاد شهریار "
بیگ لایک
-
من شبم ،
تو ماهِ من
بر آسمان
بی من مرومولانا
-
2335/9225