-
سعی ماچون شمع،بیتاب هوای نیستیست
تا پَر رنگیست ز خود میکَند منقار ماهمچوعکس آب تشویش ازبنای ما نرفت
مرتعش بودهستگویی پنجهٔ معمار ما
«بیدل»
(واقعا مگ میشه بعد خوندن و فهمیدنش woooow نگفت) -
-
-
تو مرا آزردی ...
که خودم کوچ کنم از شهرت ،تو خیالت راحت !
میروم از قلبت ،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی !
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمی گردم ، نه !
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...
عشق زیباست و حرمت دارد ...سهراب واقعا بی نظیر بود شعراش
عالی بود این -
قاصدک، شعر مرا از بر کن ...
برو آن گوشه باغ، سمت آن نرگسِ مست
و بخوان در گوشش، و بگو باور کن :
یک نفر یادِ تو را، دمی از دل نبرد …#سهراب_سپهری
-
خسته ام چون پدری گوشه ی آسایشگاه..
#علی_صفری
-
قصه ی روز و شب من سخنی مختصر است
روز در خواب خیالاتم و شب بیدارم...
#اخوان -
بر مور و مار جای نفس تنگ گشته است
بردند بس که ادمیان ارزو به خاک...
#صائب -
شکسته در گلویم نوای بی نوایی...
-
هَر كس كِه غَریب اَست.خَریدار نَدارَد
سَرگَشته وَ تَنهاست.دِگَر یــــــــــار نَدارد
دانی كِه چِــــرانیست زِ ما نام وَ نَشانی!؟
يك فَرد زَمین خورده كِه دیــــــــــدار نَدارد...
-
-
احسان هنری نیست به امیدِ تلافی
نیکی به کسی کن که به کارِ تو نیاید
#صائب تبریزی -
-
زیباترین شعر مولانا :️
.
عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو،
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو،
قرعه امروز به نام من و فردا دگري،
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو،
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي،
گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو....،
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست،
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست،
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد،
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست،
بر مرده دلان پند مده خویش میازار،
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست،
جایی که برادر به برادر نکند رحم،
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست ..... -
گاهی اوقات ، لذتِ نفس کشیدن در میان گندمزار موهایش را از دست می دهیم به بهانه های بی منطق ...
گاهی ، غزلِ چشم هایش، مرثیه ای می شوند که هیچ می انگارند نگاهِ دیگران را ...
بی آنکه سپیدی موهایش را دریابیم ،فراموش می کنیم اندوهِ یخ بسته در دستانِ زنی ، که از طلوع چشم هایش تا غروبِ قلبی که مُرد ، پاسبانی بود برای دل خستگی هایمان .
گاهی کسی چنان از دست می رود ، که می رود ...شروین_دخت_سپهری
-
درديست در اين دل
كه هويدا نتوان کرد...مولانا
-
-
درد های فرشتهٔ خستهٔ ماتم زده ای
که پل های پشت سرش را خراب کرد
تا کسی به سراغش نیاید و در های
روبرویش را
بست تا تنهای تنها شود
به "زندگی" گفتند ؛
زندگی ، خیلی خجالت کشید و از خجالت مرد!
از آن موقع به بعد ، ما فقط زنده بودیم
و مشغول به روزمرگی!
عرفان_محمودیان -
2528/9233