-
نوشتهشده در ۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قایقی خواهم ساخت ....
-
-
قیمت گل برود ؛
چون تو به گلزار آیی...سعدی
-
گفتند: « داروی دل چيست؟»
گفت: «از مردمان دور بودن...»عطار
تذکرة الاولياء
-
نوشتهشده در ۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
انقدر همه ش عالی بود،موندم کدوم بیتشو بعنوان قشنگترین هایلایت کنم...
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است
تا نفس باقیست در پیراهن ما سوزن استسر بهصد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست
وضع رسوایی که ما داریم گویا سوزن استماجرای اشک و مژگان تا کجا گیرد قرار
ما سراسر آبله، عالم سراپا سوزن استمیکشد سررشتهٔ کار غرور آخر به عجز
گر همه امروز شمشیر است، فردا سوزن استزحمت تدبیر بیش از کلفت واماندگیست
زخم خار این بیابان را مداوا سوزن استجامهٔ ازادی اسان نیست بر خود دوختن
سرو را زین آرزو در جمله اعضا سوزن استناتوانان ناگزیر الفت یکدیگرند
بیتکلف رشته را گر هست همتا سوزن استطبع سرکش از ضعیفی ساتر احوال ماست
خنجر قاتل همان در لاغریها سوزن استخلقی از وضع جنون ما به عبرت دوخت چشم
هر کجا گل میکند عریانی ما سوزن استترک هستی گیر و بیرون آ، ز تشویش امل
ورنه یکسر رشته باید تافتن تا سوزن استلاف آزادیست بیدل تهمت وارستگان
شوخی نام تجرد بر مسیحا سوزن است«بیدل»
-
نوشتهشده در ۳ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همه شب با دل
دیوانه خود در حرفم...چه کنم ، جز دل خود
نامه بری نیست مرا...#صائب_تبریزی
-
نوشتهشده در ۳ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما را نمیتوان یافت بیرون از این دو عبرت
یا ناقصالکمالیم یا کاملالقصوریم
B. دل -
نوشتهشده در ۴ آبان ۱۳۹۷، ۶:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صبح ها، بیدار شدن از خواب
برایم از هر کاری
تلخ تر و سخت تر خواهد بود
اگر شب خوابت را ندیده باشم!
حال تصور کن ؛
روزهایی که در بیداری هم
تو را نمی بینم چگونه برایم
میگذرد!! -
نوشتهشده در ۴ آبان ۱۳۹۷، ۶:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تَرَک خورده دلم
چون انارِ در دستم
بیا که تا آخرِ پاییز
من منتظرت هستم -
نوشتهشده در ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما راعلاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را -
نوشتهشده در ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۶:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اخرین شعری ک اینجا میذارم
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاندخلقی از خود رفت واکنونذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانهها دنبالهانددعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاندسرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغلپروردههای خالهاند -
اخرین شعری ک اینجا میذارم
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاندخلقی از خود رفت واکنونذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانهها دنبالهانددعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاندسرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغلپروردههای خالهاندنوشتهشده در ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۶:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم باران می خواهد
و چتری خراب -
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود
-
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی -
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را -
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هزار بار خطا را به توبه ای شستیم
ولی فرشته به یک اشتباه شیطان شد( فاضل نظری )
-
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به سان رود...
که در نشیب دره..
سر به سنگ می زند...
رونده باش...
امید هیچ معجزی ز مرده نیست...
زنده باش...«هوشنگ ابتهاج»
-
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور؟! -
نوشتهشده در ۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد