-
این پست پاک شده!
-
رفت لقمان سوی داود صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقهها
جمله را با همدگر در میفکند
ز آهن پولاد آن شاه بلند
صنعت زراد او کم دیده بود
درعجب میماند وسواسش فزود
کین چه شاید بود وا پرسم ازو
که چه میسازی ز حلقه تو بتو
باز با خود گفت صبر اولیترست
صبر تا مقصود زوتر رهبرست
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
چونک لقمان تن بزد هم در زمان
شد تمام از صنعت داود آن
پس زره سازید و در پوشید او
پیش لقمان کریم صبرخو
گفت این نیکو لباسست ای فتی
درمصاف و جنگ دفع زخم را
گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست
که پناه و دافع هر جا غمیست
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
-
این پست پاک شده!
-
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟
ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟
مـن اگـر گـوشه ی میخـانه نشستـم به تو چه؟تــو کـه مشغـول مناجات و دعـــائی چـه به من !؟
من که شب تا به سحر یکسره مستم به تو چه؟آتــش دوزخ اگـــر قـصــد ِ تــو و مـــا بـکــند...
تو که خشکی چه به من !؟
من که تـر هستم به تو چه؟حسین دودی اصفهانی
-
دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست_جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است....
-
-
.مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بدنگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنویهر آنکس که اندیشهای بد کند
به فرجام بد با تن خود کندوگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنویجهان را نباید سپردن به بد
که بر بدکنش بی گمان بد رسد -
در دل ما فقر آلایش فزود _ نیت پاکان چرا الوده بود حاجت ار ما را ز راه راست برد_پس شما را دیو هر جا خواست برد
-
.فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زین دو بر باطن تو استدلال گیر
چون ندارد سیر سرت در درون
بنگر اندر بول رنجور از برون
فعل و قول آن بول رنجوران بود
که طبیب جسم را برهان بود
وآن طبیب روح در جانش رود
وز ره جان اندر ایمانش رود
حاجتش ناید به فعل و قول خوب
احذروهم هم جواسیس القلوب
این گواه فعل و قول از وی بجو
کو به دریا نیست واصل همچو جو__مولانا