-
نوشتهشده در ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با هرچه عشق، نام تو را می توان نوشت / با هر چه رود، راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را / با دست های روشن تو، می توان گشود ...
" محمدرضا عبدالملکیان "
هروقت این 2 بیت رو جایی میخونم یا میشنوم فوراً یاد مهدی آقای امینی راد ( ریاضی ) میفتم
اغلب اوقات اول شروع جلسات این 2 بیت رو میخوندند -
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدمی را
توانایی عشق نیست
در عشق می شکند و می میرداحمدرضا احمدی
-
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
سعید بیابانکی -
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
خیام -
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام، خداحافظ / چیزی تازه اگر یافتید / بر این 2 اضافه کنید / تا بل / باز شود این در گم شده بر دیوار...
حسین پناهی -
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.– شعر از: مرتضی عبداللهی
-
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط ahmad.mola انجام شده
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود
به یاد استاد امینی راد -
نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی
کز کوی دلبر آید...(((حـــافظ)))
-
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۳:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اهل نماز میشوم , جمله نیاز میشوم
سوی حجاز میشوم "باز مقابلم تویی"باده ناب میشوم , شعروکتاب میشوم
یکسره خواب میشوم"باز مقابلم تویی"همره موج میشوم , راهی اوج میشوم
فوج به فوج میشوم "باز مقابلم تویی"سایه ماه میشوم , در ته چاه میشوم
راهی راه میشوم "باز مقابلم تویی"توی رواق میشوم , کنج اتاق میشوم
بسته به طاق میشوم "باز مقابلم تویی"اینهمه مردمیشوم , مخزن درد میشوم
ساکت و سرد میشوم "باز مقابلم تویی"از همه دور میشوم ,نقطه کور میشوم
زنده به گور میشوم "باز مقابلم تویی"همدم خوار میشوم ,بی کس و یار میشوم
بر سر دار میشوم "باز مقابلم تویی""مولانا جان
-
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۳:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در این درگه که گه گه کُه کَه و کَه کُه شود ناگه / مشو غَرَّه به امروزت که از فردا نِه ای آگه!
در این درگه ( درگاه = استعاره از دنیا ) که گه گه ( گاه گاه ) کُه کَه و کَه کُه شود ناگه ( ناگهان کوه کاه و کاه کوه می شود )
به خودت غره مشو ( مغرور مباش ) که از فردای خود نه ای آگه ( آگاه نیستی )! -
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۸:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همه عیب ِ خلق دیدن ، نه مروت است ُ مردی
نگهی به خویشتن کن ، که تو هم گناه داری!
#%(#201778)[سعدی] -
-نیست دراین شهرنگاری که دل ماببرد...
-بختم اریارشود رختش ازین جا ببرد...
#حافظ -
-صدای بی تفاوتم...نگاه سردم...
-من از سراب اسمونت توبه کردم... -
نوشتهشده در ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۲۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۶، ۲۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط sara.mg انجام شده
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم، خندیدن نداشت
صائب تبریزی -
خوش به حال انارها و انجیرها...
دلتنگ که میشوند، میترکند.
اخوان ثالث -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۶، ۲۰:۱۰ آخرین ویرایش توسط HossEin freedom انجام شده
اسم اخوان ثالث میاد من از خود بیخود میشم
همه با حافظ عشق میکنن من با اخوان ثالث !یادم آمد هان
داشتم میگفتم : آن شب نیز
سورت سرمای دی بیداد ها می کرد
و چه سرمایی ، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود
قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود
مرد نقال – آن صدایش گرم نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم
راه می رفت و سخن می گفت
چوبدستی منتشا مانند در دستش
مست شور و گرم گفتن بود
صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود
همگنان خاموش
گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید، پای تا سر گوش
هفت خوان را زاد سرو مرو
یا به قولی "ماه سالار " آن گرامی مرد
آن هریوه ی خوب و پاک آیین – روایت کرد :خوان هشتم را
من روایت می کنم اکنون ... -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۶، ۲۰:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد