-
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ۱۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گزیدهای از شعر «هستن»
...
گفت و گو از پاک و ناپاک است
ما به هست آلودهایم، ای پاک! و ای ناپاک!پست و ناپاکیم ما هستان
گر همه غمگین، اگر بی غم
پاک میدانی کیان بودند؟
آن کبوترها که زد در خونشان پرپر
سربیِ سرد سپیده دم.بی جدال و جنگ،
ای به خون خویشتن آغشتگان ،
کوچیده زین تنگ آشیان ننگ،
ای کبوترها،
کاشکی پر میزد آنجا مرغ دردم، ای کبوترها!
که من ار مستم، ار هوشیار،
گر چه میدانم به هست آلوده مَردم، ای کبوترها!
در سکوت برج بی کس ماندهتان هموار،
نیز در برج سکوت و عصمت غمگینتان جاوید
های پاکان! های پاکان! گوی
میخروشم زار.#مهدی_اخوان_ثالث
#هستن
#زندگی_میگوید_اما_باز_باید_زیست
#انتشارات_زمستان -
نوشتهشده در ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
نوشتهشده در ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۲۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر چه مى گويم نَر است ، اين زندگى گويد : بدوش !
هر چه مى گويم كه افتادم ز پا ، گويد : بكوش!#ماث
-
نوشتهشده در ۱۸ مرداد ۱۳۹۸، ۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
ارزوهایم را، بدهم تا برساند به خدا
به خدایی ک خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم زغضب ساخته اند..
به خدایی که خودم می دانم
به خدای که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هرسااال راه را می گوید
به خدایی که به ابرها گفته است:باغ ها تشنه شده اند
به خدایی که حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد...
به خدایی که خودم می دانم..
چه خدایی ، جاانم... -
نوشتهشده در ۱۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff0077)[چه خوش صید دلم کردی،]
%(#ff0077)[بنازم چشم مستت را]
%(#ff0077)[که کس آهوی وحشی را]
%(#ff0077)[از این خوشتر نمیگیرد]
%(#00aaff)[* حافظ] -
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۲۳:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#0a5206)[اگرچه دل به کسی داد]
%(#0a5206)[جان ماست هنوز ...]
%(#0a5206)[به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز]- سعدی
-
نوشتهشده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش، خدا داندو دلم -
نوشتهشده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۲۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امشب به کویت آمدم
دانم که در وا می کنی
رحمی به حال این خونین دل رسوای رسوا می کنی.... -
نوشتهشده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۲۰:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجادلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجاچه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا -
نوشتهشده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۲۰:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم -
زروی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست
کجاهمی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشدو یاد خوشش باد روزگار وصال
خودآن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب زحافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا -
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۴:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را
به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم -
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر هزاری بر هیاهوی گلی بنشسته است
هر گلی در زندگانی، جان به مویی بسته است
بلبل و گل پرده هایی از نوای نای او
عشق بلبل بر گل اما کفر بر سیمای او -
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff00aa)[خانه دل تنگِ غروبی خفه بود]
%(#ff00aa)[مثلِ امروز که تنگ است دلم!]
%(#ed3db2)[پدرم گفت: چراغ]
%(#ed3db2)[و شب از شب پُر شد!]
%(#e364b9)[من به خود گفتم: یک روز گذشت…]
%(#e364b9)[مادرم آه کشید:]
%(#de81bf)[زود بَر خواهد گشت…]
%(#de81bf)[ابری آهسته به چشمم لغزید]
%(#dea5cb)[و سپس خوابم بُرد…]
-
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تکه ای از یک غزل
بادهای هست و پناهی و شبی شسته و پاک
جرعهها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاکنم نمک زمزمه واری، رهش اندوه و ملال
میزنم در غزلی باده صفت آتشناکبوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو میدوم و گمراهمهمه سر چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن دستم و از دامن او کوتاهمباده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
بزدم، افتان خیزان، به دیاری که مپرسگوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس#میم_امید
-
نوشتهشده در ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت -
نوشتهشده در ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ابریق می مرا شکستی ربی!
بر من در عیش را ببستی ربی!
من می خورم و تو میکنی بد مستی!
خاکم به دهان مگر تو مستی ربی؟ظاهرا خیام خیلی داغون بودع ک اینو سروده