-
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
-
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذردتو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذردهاتف اصفهانی
-
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سر و پایی دارد -
نوشتهشده در ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۶:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
تو تمامش را به یکباره به یغما برده ای -
زندگی زیباست چشمی باز کن...
گردشی در کوچه باغ راز کن...
هر که عشقش در تماشا نقش بست...
عینک بدبینی خود را شکست....
علت عاشق ز علت ها جداست...
عشق اسطرلاب اسرار خداست...
من میان جسم ها جان دیده ام....
درد را افکنده درمان دیده ام...
دیده ام بر شاخه احساس ها...
می تپد دل در شمیم یاس ها...
زندگی موسیقی گنجشک هاست...
زندگی باغ تماشای خداست...
زندگی یعنی همین پروازها...
صبح ها، لبخندها، آوازها...
گر تو را نور یقین پیدا شود...
می تواند زشت هم زیبا شود...
حال من در شهر احساسم گم است...
حال من عشق تمام مردم است...
ای خطوط چهره ات قرآن من...
ای تو جان جان جان جان من...
با تو اشعارم پر از تو می شود...
مثنوی هایم همه نو می شود...
حرف هایم مرده را جان می دهد...
واژه هایم بوی باران می دهد....
️
-
نوشتهشده در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۵:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
صائب تبریزی -
نوشتهشده در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۶:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم ای دل نروی / خار شوی،زار شوی
بر سر آن دار شوی / بی بر و بی بار شوی
نکند دام نهد / خام شوی، رام شوی
نپری جَلد شوی / بی پر و بی بال شوی
نکند جام دهد / کام دهد از لب خود وام دهد
در برت ساز زند رقص کند / کافر و بی عار شوی
نکند مست شوی / فارغ از این هست شوی
بعد آن کور شوی / کر شوی شاعر و بیمار شوی
نکند دل نکنی دل بکند / بهر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری / صبح که بیدار شویمولانا
-
نوشتهشده در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من به یک دانه به دام تو به خود افتادم
چه گمان بود که در ملک جهان دامم نیست -
زندگے با خندہ گر جارے شود
نور شادے گر بہ چشمانت رود
مےرود غم از درون سینہ ات
محو خواهدشد بہ خندہ ڪینہات
بےخبر باش و بخند و شاد باش
راضے از هرچہ خدایت داد باش -
نوشتهشده در ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۲۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط najafiali78 انجام شده
گاه سر به آسمان میکشد ، درد خماری که بدان درگیرم
گاه شتابان و بی هراس،
گاه افتان و خیزان ،
ره به خمخانه ی سبو شکسته ها می برم
ناگه شیخ صنعان و پیر مغان به دادم میرسند
اسیر عشق شمس با حنجر داودی از دل من میخواند"سجاده نشین باوقارم دیدی ؛
بازیچه کودکان کویم کردی "
#AA -
نوشتهشده در ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مطمئنم گفته بودی: با توام، تا روز مرگ
من فقط شک میکنم گاهی ... مبادا مرده ام ! -
نوشتهشده در ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۵:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاک غريب
كه در آن هيچكسی نيست كه در بيشه ی عشق
قهرمانان را بيدار كند.
قايق از تور تهی
و دل از آرزوي مرواريد،
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دريا-پريانی كه سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گيران
می فشانند فسون از سر گيسوهاشان.
همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند:
"دور بايد شد، دور."
مرد آن شهر اساطير نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.
هيچ آيينه ی تالاری، سرخوشی ها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست."
همچنان خواهم خواند.همچنان خواهم راند.
پشت درياها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای كبوترهايی است كه به فواره ی هوش بشری مينگرند.
دست هر كودک ده ساله ی شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چينه چنان مينگرند
كه به یک شعله، به یک خواب لطيف.
خاک، موسيقی احساس تو را ميشنود
و صدای پر مرغان اساطير میآيد در باد.
پشت درياها شهری است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه ی چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت درياها شهری است!
قايقی بايد ساخت.
-
نوشتهشده در ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۵:۵۲ آخرین ویرایش توسط Bio انجام شده
این شعر را سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)یکصد سال پیش
در وصف روحیات مردم ایران سروده است.ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت
ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت
ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیمگاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم
لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم
سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیمیک روز به میخانه و یک روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد
با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیماسباب ترقی همه گردید مهیا
پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روان کشتی علم از تک دریا
ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیمیا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان
بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان!
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن
ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیممردم همه گویا شده مال و خموشیم
چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شودما همه موشیم
باطن همه چون موش به ظاهرچو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیماز زهد تقدس زده صد طعنه به سامان
داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
@دانش-آموزان-آلاء -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۶:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ… تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
️
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
️
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایهی ـ گهگاهـ دلگرمی شوم
میل، میل توست، امّا بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر میشوم
مهدی فرجی
️
-
حال شبهای مرا همچو منی داند و بس
تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد -
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش گفتم بکند ل%(#14ba93)[ع]ل %(#ba0d0d)[ لب]ش چاره %(#148bba)[ من]..؟
هاتف غیب ندا داد که %(#ba1472)[ آری] بکند..! -
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۳:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
سعدی
آخرین پست قبل کنکورم در این تاپیک -
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۴:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است،
کارم از گریه گذشته، به آن میخندم:) -
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۶:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گریه در خویش کن و با دل خود گرم سخن شو،
مگر ای غمزده با آینه دیدار نداری....