-
نوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ۱۷:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی؟دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنیتو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنیبنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منیمرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنیمست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنیتو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنیمن بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنیخوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنیسعدی
پ.ن : @sania-andiravan ببخشید به پستت ریپ زدم ولی این غزل سعدیو خیلی دوسش دارم حیفه کامل نباشه
-
نوشتهشده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نگاهت میکنم خاموش
و خاموشی زبان دارد..|هوشنگ ابتهاج|
-
نوشتهشده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قطعا روز صدایم را خواهی شنید!
روزی که نه صدا اهمیت دارد
و نه روز...! -
نوشتهشده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۲۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند -
نوشتهشده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۲۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صدای آب میآید
مگر در نهر تنهایی چه میشویند
لباس لحظهها پاک است -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۴:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بسیــار در دل آمد از اندیشــه ها و رفت
نقشی ک آن نمی رود از دل نشان توست
|سعدی|
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۹:۳۵ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
مولانایِ جان -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشم خود بستم که
دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد: دیوانه! من مى بینمش…! -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۲۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط parisa khany انجام شده
ای صبا با تو چه گفتند
که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند
که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که
خاکستر و خاموش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و
دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و
خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست
ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و
فراموش شدی... -
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
عراقی
️
-
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
هوشنگ ابتهاج
️
-
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
️
-
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...
-
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۶:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاه گاهی قفسی میسازم بارنگــ
می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است،
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی،چه خیالی...
می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم،
حوض نقاشی من بی ماهی است...
|سهراب سپهری|
@Saghi-Mortazavi همیشه سبــــــــز باشی رفیق
-
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
️
-
شکست شیشه دل را مگو صدایی نیست
که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
-
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتــم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تاســـحر
او از ستاره دم زدومن ازتو دم زدم
️
-
گمان کردم که عاشق گشته و در من نظر دارد
کجا آیینه از چیزی که می بیند خبر دارد