-
یک دل دارم و صدها سودا
یارا تو نکن این چنین بد با ما
دلم از عشق تو آتش شده است
رویاست که مدارا بکنی، تو با ما
|خودم| -
نوشتهشده در ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۵:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جـان بـه دیـدار «تـو»
یک روز فـدا خواهم کـرد ..️
#سعدی -
نوشتهشده در ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
حافِظ کُجای کاری
فالَت،غَلط درآمد
گُفتی غمَت سرآید....این عُمر بود سرآمَد
-
نوشتهشده در ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۸:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل نخواهم
جان نخواهم
آن ِمن کو آن ِمن؟#مولانا
-
نوشتهشده در ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۵:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مِی خور،که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
گر نیک بنگری،همه تزویر ميکنند -
نوشتهشده در ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۱۵:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق،لیک
چو درد در تـــو نبیند کـــه را دوا بکنــد؟! -
نوشتهشده در ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط Ansel انجام شده
حافظا مِی خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر نکن چون دگران ،قران را -
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#382d5c)[صفایـی بود دیشب با خیالت خلوت مارا]
%(#5a3782)[ولـی من باز پنهانی تــو را هم ارزو کردم...]
شهریار -
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#28706f)[چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم]
%(#327877)[ناگهان دل داد زد دیوانه من می بینمش!!] -
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۶:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پیشم نشین،پیشم نشان
ای جانِ جانِ جانِ جان -
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۲۰:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#2d276b)[دلـم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویران تر]
%(#472f63)[چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویـران را...] -
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۵:۵۰ آخرین ویرایش توسط Ansel انجام شده
مرگ از صحبت این قوم پریشان خوش تر
به جهانی ندهم گوشه تنهایی را -
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط SARA_ انجام شده
•[هَرکه خود دانَد و خُدایِ دِلَش،
کِه چه دَردیست دَر کُجایِ دِلَش...]• -
نوشتهشده در ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۹:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
•[ هَفت شَهرِ عِشق را عَطّار گَشت؛
ما هَنوز اَندَر خَمِ یِک کوچه ایم...]• -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟
• حافظ -
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۸:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طفل می گرید چون راه خانه را گم می کند
چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده ام ؟!صائب تبریزی
-
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۸:۴۸ آخرین ویرایش توسط _Mitra_ انجام شده
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است ^_^
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش* _ * -
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آسوده برکنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
| حافظ | -
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعاً هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!گفت یار: از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!گفت:با ما دوستی میکن به دل، گفتم به جان
گفت:راه عشق ما میرو به سر، گفتم به چشم!گفت:با چشمت بگو تا در میان مردمان
سوی ما هر دم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!گفت: گر با ما سخن داری به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: به چشم!گفت: گر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!گفت:گر خواهد دلت زین لعل میگون خندهای،
گریهها میکن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!گفت: جان من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل!
گفت:میخواهم جز این جای دگر، گفتم: به چشم!گفت: گر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره میشمر، گفتم: به چشم!گفت: گر دارد هلالی چشم گریانت غبار،
کحل بینایی بکن زین خاک در، گفتم: به چشم!