-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۳:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۳:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۳:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۳:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی به تمام این بی قراری ها میخندی
وساده از کنارشان میگذری ..
این قشنگترین دروغی است
که دیگران برای..
آرام کردنت به تو میگویند..!
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذار بگویم ....
اخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم !!
که پشت این همه فاصله تا این حد بمن نزدیکی
تو ادامه وجود منی
دل من با تو ارام گرفت
این نوشته های گاه و بی گاه
قلب من است برای تشکر از تو
که تمام کج خلقی هایم را تحمل کردی
صبورانه همه ی بهانه گیریهایم را هضم کردی
و اخر هم با همان زنگ صدای همیشگی
تسکینم دادی ...
من نمیدانم چه شد یا از کجا پیدا شدی ؟
فقط خوب کردی ادامه وجود من شدی ....
خوب کردی ....
-
-
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۹:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛
گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟
کجا روم ؟ که راهی به گلشنی ندانم ،
که دیده برگشودم ، به کنج تنگنا ، من .
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من نیز،
چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من .
ز من هر آنکه او دور، چودل به سینه نزدیک ؛
به من هر آنکه نزدیک ، ازو جدا، جدا ، من !
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من .
ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟
که گو یدم به پاسخ ، که زنده ام چرا من ؟
ستاره ها نهفتم ، در آسمان ابری ــ
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ...
#بهبهانی
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست ....
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاهــی حجـم دلــــتنـگی هایــم
آن قــــــدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام وسعتش
برایـَم تنگ میشود …
دلتنــگـم …
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد …
دلتنگ خودم …
خودی که مدتهــــــــاست گم کـر د ه ام …
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم !
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بـــار از دیار …
یک بـــار از یاد …
یک بـــار از دل …
و یک بــــار از دســــت… -
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...!
تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي و ميخنــــدي...
بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون
مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ
بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه:
خـــوبــي رفيـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۴:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه ی زنجیر نبود
یا رب این اینه ی حسن چه جوهر دارد
که در او اه مرا قوت تاثیر نبود
سر زحیرت به در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله ی شبگیر نبود
آن کشیدم زتو ای اتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تقدیر نبود
ایتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود -
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده