-
@javadm328 اشعار حافظ و مولوی همشون تو همین فاز هستن حافظ مولوی شمس خیلی انسان های بزرگی بودن عرفان و مراحل عرفانی در شعر این افراد به زیبایی و وفور دیده میشه
-
تمام اشعار عرفانی حالا مثلا حافظ(چون خیلی دوسش دارم)برگرفته از قران هستش باید به معنی دقیق بشید این اشعار خیلی مفاهیم عمیقی رو به انسان القا می کنه که در مراتب مختلف سروده شده این اشعار عاشقانه متاسفانه در جایگاه خودش معنی نمیشه و خیلی سطحی همه از کنارش رد میشن و فقط به لفظش دقت میکنن اما تمام عرفان و توحید در بطن همین اشعار پنهانه مثلا اشاره به ساقی و شراب که در اشعار حافظ هست منظور از ساقی خداست که برگرفته از قرآن هستش (و سقهم ربهم شرابا طهورا.انسان ایه ۲۱) که متاسفانه همون لفظش رو در نظر میگیرن که حالا بعضی افراد حافظ رو سرزنش میکنن و به این فکر نمی کنن حافظ هیچ وقت نمیاد درباره ی شراب و مستی شعر بگه و حتما این حرفش منظور خاصی داشته کمتر کسی میره دنبالش
-
@mahtab77 در شعردانه گفته است:
تمام اشعار عرفانی حالا مثلا حافظ(چون خیلی دوسش دارم)برگرفته از قران هستش باید به معنی دقیق بشید این اشعار خیلی مفاهیم عمیقی رو به انسان القا می کنه که در مراتب مختلف سروده شده این اشعار عاشقانه متاسفانه در جایگاه خودش معنی نمیشه و خیلی سطحی همه از کنارش رد میشن و فقط به لفظش دقت میکنن اما تمام عرفان و توحید در بطن همین اشعار پنهانه مثلا اشاره به ساقی و شراب که در اشعار حافظ هست منظور از ساقی خداست که برگرفته از قرآن هستش (و سقهم ربهم شرابا طهورا.انسان ایه ۲۱) که متاسفانه همون لفظش رو در نظر میگیرن که حالا بعضی افراد حافظ رو سرزنش میکنن و به این فکر نمی کنن حافظ هیچ وقت نمیاد درباره ی شراب و مستی شعر بگه و حتما این حرفش منظور خاصی داشته کمتر کسی میره دنبالش
خودتون هم شعر گفتید تا حالا؟؟
-
@javadm328 نه
-
شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره
شب شادی وشـــور و مهربانی است زمـــــــان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
به دور هم تمـــــــــــام اهــــــل فامیل شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیل
ز خـــوردن خوردنِ این شـــــــــام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!
همــــــــــه با انتظاری عاشقــــــــــانه نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!
نشسته با تفاخـــــــــر تــوی سینی کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینی
چو گــــــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!
بســــــاط خنده و شادی فراهـــــــــم اس ام اس می رسد پشت سر هم
جوانان آن طرف تـــر جـــــــوک بگویند دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویند
کسی را گـــر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است!!
زند بــــــــا “ای دل ای دل” زیـــــر آواز ز بعد آن “هاهاها”یی کند ســـــاز!
ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را بخواند شعـــــــــــــرهای از برش را!
چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خرامان می رســــــد از ره زمستان
شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !
-
شب یلدا همان شب اوج خوشی
میکنم زاری و نیست دل خوشی
اسم زیبایت هر دم به یادم میرسد
روی همچو ماهت به یادم میرسد
از برای داشتنت گریه هایی کردیم
زجه های عاشقانه و دعاهایی کرده ام
لایق حضورت نبودیم و تنها گشته ایم
بعد رفتنت از دم دیوانه گشته ایم
ای زیباترین عشق و زیباترین دختر
گه گاهی به خوابمان آی بی وفا دختر
شب یلدا تون مبارک : )))
کاااااااااااااش میشد یکبار دیگه دستت راو بگیرم.کاش یکبار دیگه صدای گریه و خنده ات رو میشنیدم.کاش یه بار دیگه تو چشام زل بزنی کاش..کاش..کاش... -
لیلی شبی از وادی مجنون گذر کرد
با گوشه چشمی به حال او نظر کرد
مجنون در آن امواج غم حال خوشی داشت
در گیرو دار عشق احوال خوشی داشت
فریاد می زد از سرِ سوز و سرِ درد
لیلای خود را یک نفس فریاد می کرد
لیلی چو حال عاشق دیوانه را دید
کوه دلش لرزید و سنگ خاره پاشید
آمد سر او را ز روی خاک برداشت
بر دامن پر مهر و گرم خویش بگذاشت
گفتا بیا تا لحظه ایی آرام گیریم
لختی بیاسائیم و از هم کام گیریم !
مجنون عاشق تا رخ آن ماهرو دید
چون بید مجنون شانه های او بلرزید
برخاست، سر برداشت از دامان لیلی
گفتا مرا با خود رها کن جان لیلی
من عاشق جان توام، لیلی همان است
لیلی همان احساس پاک جاودان است
اینجا تن واندام بازاری ندارد
دیوانه با این کارها کاری ندارد !
لیلی به خود لرزید و پلکش بر هم افتاد
بر غنچه ی رویش زلال شبنم افتاد
یک لحظه مجنون گشت و مجنون را رها کرد
او را رها در جذبه ای بی انتها کرد
مجنون چو یک زورق به شط شب روان شد
لیلی بر آن تابوت کوچک بادبان شد
پارو زنان بر پهنه ی امواج راندند
چشمان شب بر آن دو هاج و واج ماندند
رفتند تا در گوشه ای تنها فتادند
جانها گره خورده و از تن ها فتادند
توفان شن آن شب بیابان را بپوشاند
در گوشه ی شنزار باغ لاله رویاند
آنجا دو تن با هم به زیر خاک می رفت
یک جان "حق جو" جانب افلاک می رفت
-
از دل روزهایی ک لا به لای قدمهام گذشت
فهیدم قهرمان شدن یعنی مغز خراب شدن
تو جمع فنا شدن تو رنج طلا شدن تو خطرات بلند شدنو بعدش دست تنها شدنیعنی
تو سنگ ،بنا شدن
-
لعنت به ساعتهایی که جلو نمیروند،
خواب می مانند ،
کار نمی کنند ،
کوک نمی شوند ،
عقب می مانند ،
و از رفتن خسته میشوند
این بلاها از وقتی به سر آدم میاد
که منتظر کسی باشی که... -
فال امشب
غزل نیمه تمام پاییز است
هنوز
چند برگ
از دلتنگی ها
جامانده است
خبر آمد
یک زمستان در راه است . -
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
فال امشب
غزل نیمه تمام پاییز است
هنوز
چند برگ
از دلتنگی ها
جامانده است
خبر آمد
یک زمستان در راه است .عالیه
-
دنیا قانون عجیبی دارد، هفت میلیارد آدم ،
و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی
و خدا نکند که آن یک نفر تنهایت بــگذارد
آن وقت حتی با خودت هم غریبه می شوی...!
-
شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
-
faezehh.rrreplied to Sobhan.1999 on ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط faezehh.rr انجام شده
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
انقد شعر غمگین نزارین دلمون گرفت شعرهای شاد بزارین
-
@faezeh-lay در شعردانه گفته است:
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
انقد شعر غمگین نزارین دلمون گرفت شعرهای شاد بزارین
باشه ببخشید
شب خوش -
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
@faezeh-lay در شعردانه گفته است:
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
انقد شعر غمگین نزارین دلمون گرفت شعرهای شاد بزارین
باشه ببخشید
شب خوشنه بابا خواهش میکنم فقط پیشنهاد بود ناراحت نباشین اقا سبحان
-
astmn5975uhfkepنوشتهشده در ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۰۸ آخرین ویرایش توسط astmn5975uhfkep انجام شده
-
بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض کرده و میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر
-
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله ی زر تارِ پودش باد
گو بروید، یا نروید،
هرچه در هرجا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بیبرگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز."مهدی اخوان ثالث"
-
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
(فروغ فرخزاد)
947/9243