-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دادیـم ز کف نقـدِ جــوانـی و دریغـا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیمــ
-
Mehrsa 14 قطع قلم به قیمت نان میکنی رفیق/این خط و این نشان که زیان میکنی رفیق
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMahan Xodayi 2
قصه رنجور و رنجوی بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Zeinab-Evazi
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادا -
دادیـم ز کف نقـدِ جــوانـی و دریغـا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیمــ
Sadegh Abbasian
من با تو بازی رو بردم؛ که دارم احسامو باز دم به دم میگم بهت…
تو شدی هوا نفس تو زندگیم؛ تو جونمم بهم بگی میدم بهت -
دادیـم ز کف نقـدِ جــوانـی و دریغـا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیمــ
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شدهSadegh Abbasian
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!
پاسخت مثل نجاتِ پسری از اعدام! -
Mahan Xodayi 2
قصه رنجور و رنجوی بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاندنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMehrsa 14
دردناک است که در دام شغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم -
Mahan Xodayi 2
قصه رنجور و رنجوی بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاندMehrsa 14
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Zeinab-Evazi
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست -
Sadegh Abbasian
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!
پاسخت مثل نجاتِ پسری از اعدام!این پست پاک شده! -
@Zeinab-Evazi
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادانوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMahan Xodayi 2
اگر چون رود می خواهد که با دریا درآمیزد.
بگو چون چشمه بر زانو، گذارد دست و برخیزد. -
Mehrsa 14
دردناک است که در دام شغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریمنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMahan Xodayi 2
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم -
Mehrsa 14
مثل یه خاطره که وقتی مرورم نکنی میمیرم…
مثل یه قاصدکم مشتتو که وا کنی از دست میرم! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
نبض او بر حال خود بُد بی گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند -
@Zeinab-Evazi
در کشور عشق امن و آسایش نیست
آنجا همه کاهش است افزایش نیست -
Mahan Xodayi 2
اگر چون رود می خواهد که با دریا درآمیزد.
بگو چون چشمه بر زانو، گذارد دست و برخیزد.نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Zeinab-Evazi
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست..... -
Mahan Xodayi 2
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدمنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMehrsa 14
ماه ماهانی ببین ای نور چشم / آن او باشی چو با ماهان شوی -
Mehrsa 14
دلم میگه بیام پیشت عقل من هی مانع میشه!
طفلکی این دلم که مثل بچه ها قانع نمیشه! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند،
در سر کار خرابات کنند ایمان را. -
Mehrsa 14
ماه ماهانی ببین ای نور چشم / آن او باشی چو با ماهان شویMahan Xodayi 2
یه جوری تو رفتی نذاشتی واسه جدایی آماده شم!
میگی بری آروم میشم رسیده بهم آمارشم! -
Sadegh Abbasian
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!
پاسخت مثل نجاتِ پسری از اعدام!نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
میخورد خونِ دلم مردمکِ دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم!