هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
یه گوشه از دفترش نوشته بود:
بعضی وقتها اشکالی نداره اگر تنها کاری که امروز کردی نفس کشیدن بوده،
به خودت حق بده گاهی استراحت کنی -
یه دوستی دارم که هرچندوقت یه بار
تماس میگیریم باهم،
امروز لابهلای حرفامون گفت:
"میدونی.. اکثرِ نگرانیهامون صرفا فکره،
قرار نیست اتفاق بیوفته
میریم جلو میفهمیم"
چقدر نیاز داشتم به شنیدنش. -
یکی اون بالا هس که خیلی مشتی تر از این حرفاس...
-
و تَواصَوٱبِٱلصَّبر
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرسی...
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعی...
استرسِ بوده
ولی
دقیقا این مدتی که ارتباطم باهاش کمتر شده خیلی بیشتر شده...
من آدمیم که حداقل از وقتی اومدم دانشگاه
سابقه نداشت این حجم از استرس...
استرسی که جلوی یادگیریمم بگیره... -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
البته که مسئله یکی دوتا نیست...
استرس امتحان و هزار و یکی فکر دیگه که دقیقا از اول امتحانا باهاشون درگیرم...
و اینقد زیادن و کارامم زیاد بوده که حتی وقت نکردم بهشون نظرم بدم...
و جوریه که یکیش مربوط به آخر هفته است...
یکیش فردا
یکیشم نرسیدم انجام بدم...
و همهش یهویی و بدون اینکه من بخوام و برنامه بریزم اتفاق افتاده و میفته... -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الانم درس ۶ ام مونده
نصف ۵
نصف ۲و۴
و اینایی که خوندم باید کلمات مشکل دارشو از اول بخونم
ولی نمیتونم...
ولی تازه استرسام بعد امتحانا شروع میشه...ولی خدایا شکرت که هستی عزیز دلم( :
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مهم نیست...
تا حدی این روزا تکلیفم با خودم معلوم شده...
اگه تونست اون ماجرا رو رقم بزنه که میره برا بعد
و الا کنسله...
و کاملا مشخصه که دنبال بهانه ام... -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی عقلم چیز دیگه ای میگفت...
خدایا شکرت
عاقل دوستام من بودم
بقیهمون چیایم دیگه -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
استاد عزیزم...
تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه
اینه که
اگه خواست بندازتمون
بگیم پاسمون کنه
ولی ترم بعد باز این کوفتی رو میخونیم🥴
و میریم به مدیر گروهم قول میدیم که این خفت رو بپذیریم🥴
ولی این استاد بد لج میکنه...بد میندازه... -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی ۱۰ دیگه بهمون میده دیگه؟نه؟🥴
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۲:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعی...
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۳:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امروز زنگ زدیم بهش
گفت فردا قبل ظهر بیاید
ما میخواستیم بندازیمش ۲شنبه
ولی خب ایشون فرمودن اون روز ممکنه نباشم برا خودتون بد میشه بیاید یه کاریش میکنیم
ما: استاد اخه خیلیه تموم نمیشه
استاد: مگه هنوز نخوندین؟
پن: داداش میخونیم تموم نمیشه🥴
کی تو این دانشگاه کوفتی اکتیو ۴گذرونده؟!
اونم بدون استاد؟
اونم مایی که زبانمون زیر خطِ فقر
آفرین
هیشکی🥴
ان شاءالله که ما بگذرونیمش -
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۲۳:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نخوابمم مغزم میخوابه
ولی خب.. -
نوشتهشده در ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۲:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نیم ساعت میخوابم...
ولی اوضاع خیلی خرابه... -
غر زدن و هرچی هست
قبلش
دیگه تو سفر صبر باید پیشه کرد و فقط سکوت کرد
نمی دونم
شاید تاثیر گذر زمان
همچنین که اشاره کردن -
حتما حتما حکمتی داره هرچیزی
که دیگه تحت اختیار ما نیست و رخ داده -
-
سرگیجه کم.
لطفا رفع شو.
من نمی خوام دیگه یک دفعه ای
توقف رو
متضاد روشنایی رو