هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
jahad_121 شما دانشگاه تون کدوم استان بود؟
حمیدیه برای خراسانه
خیلی دوست داشتم یه سال ما بریم دو کوهه ولی حیف🥲فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط jahad_121 انجام شده@jahad-20
نه من اونجا نیستم
کرمانم
و فردا ان شاء الله می رم گلزار شهدا
سر مزار سردار ان شاء الله 🩵 -
@jahad-20 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
همونجاهایی که خادم های با معرفت تونستن صدای مناجات شهید رو بشنون:))
چی شده ؟( :
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2 پادگان حمیدیه برای استراحت کاروان های راهیان نوره تو شهر حمیدیه خوزستان الان برای کاروان های خراسانه
موقع جنگم محل استراحت کاروان ها اعزامی جبهه از خراسان بوده:))
بعد مسئول خادم ها برام تعریف کردن چند سال پیش ها نیمه شب یکی از خادم ها تو محوطه مشغول شیفت بوده که صدای مناجات میشنوه
از سوله هایی که درش قفل و بسته بوده و کسی هم داخلش نبوده:)) -
زهرا بنده خدا 2 پادگان حمیدیه برای استراحت کاروان های راهیان نوره تو شهر حمیدیه خوزستان الان برای کاروان های خراسانه
موقع جنگم محل استراحت کاروان ها اعزامی جبهه از خراسان بوده:))
بعد مسئول خادم ها برام تعریف کردن چند سال پیش ها نیمه شب یکی از خادم ها تو محوطه مشغول شیفت بوده که صدای مناجات میشنوه
از سوله هایی که درش قفل و بسته بوده و کسی هم داخلش نبوده:))@jahad-20 چه جالب
-
@jahad-20
نه من اونجا نیستم
کرمانم
و فردا ان شاء الله می رم گلزار شهدا
سر مزار سردار ان شاء الله 🩵نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهjahad_121 :)))))
خوش به حالتون️
التماس دعا
از طرف من به سردار بگید از وقتی شهید شدید
هیچ چیز خوب پیش نرفت
خیلی تلاش کردم بیام تشیع تون
و خودتون شاهدید دوستام اومدن و من موندم و یک روز کامل اشک...
بهشون بگید من خیلی دوست داشتم یه بار سر مزارتون بیام
خیلی تلاش کردم برنامه راهیان مقاومت و برای سالگردتون راه بندازم اما شاید وجود من بی لیاقت باعث شده نذارن نخوان و نشه:)) -
میفرماید که من به سبب کارهای خودم گرفتار عذاب میشم
تو به حسب عدالتت منو مجازات میکنی
اما من در آتش جهنم هم ناله میکنم
چون فکر نمیکردم اینطور بشه چون به رحمتت امیدوار بودم.
حالا گیرم من طاقت اوردم عذابی که برام در نظر گرفتی
فراقت و دوری از تو و قهرت و چطوری تحمل کنم؟ :))نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
در پیش جهنمی اگر هست چه باک
از آتش دوریت که سوزان تر نیست
دکتر حامدپن: اگه درست یادم باشه و شعرشونو خراب نکرده باشم
-
jahad_121 :)))))
خوش به حالتون️
التماس دعا
از طرف من به سردار بگید از وقتی شهید شدید
هیچ چیز خوب پیش نرفت
خیلی تلاش کردم بیام تشیع تون
و خودتون شاهدید دوستام اومدن و من موندم و یک روز کامل اشک...
بهشون بگید من خیلی دوست داشتم یه بار سر مزارتون بیام
خیلی تلاش کردم برنامه راهیان مقاومت و برای سالگردتون راه بندازم اما شاید وجود من بی لیاقت باعث شده نذارن نخوان و نشه:))@jahad-20
سلامت باشید️
ان شاء الله به زودی زود قسمت خودتون
حتما ان شاء الله به یادتون هستم🥺
-
@jahad-20
در پیش جهنمی اگر هست چه باک
از آتش دوریت که سوزان تر نیست
دکتر حامدپن: اگه درست یادم باشه و شعرشونو خراب نکرده باشم
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2 چقدر قشنگ و مطابق با دعا:))
-
@jahad-20
نه من اونجا نیستم
کرمانم
و فردا ان شاء الله می رم گلزار شهدا
سر مزار سردار ان شاء الله 🩵نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهjahad_121
التماس دعا ( : -
@jahad-20
سلامت باشید️
ان شاء الله به زودی زود قسمت خودتون
حتما ان شاء الله به یادتون هستم🥺
-
jahad_121
التماس دعا ( : -
زهرا بنده خدا 2 پادگان حمیدیه برای استراحت کاروان های راهیان نوره تو شهر حمیدیه خوزستان الان برای کاروان های خراسانه
موقع جنگم محل استراحت کاروان ها اعزامی جبهه از خراسان بوده:))
بعد مسئول خادم ها برام تعریف کردن چند سال پیش ها نیمه شب یکی از خادم ها تو محوطه مشغول شیفت بوده که صدای مناجات میشنوه
از سوله هایی که درش قفل و بسته بوده و کسی هم داخلش نبوده:))نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
خدایا.....( :
ترسناک تعریف کردین ولی -
زهرا بنده خدا 2 چقدر قشنگ و مطابق با دعا:))
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
( :
شعراشون خیلی قشنگه ولی... -
@jahad-20
خدایا.....( :
ترسناک تعریف کردین ولینوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2 برای ماهم ترسناک بود
معمولا دوازده شب به بعد فقط صدای باد بود
و هوا هم به شدت سرد
بعد معمولا هم اون موقع دو نفر بیشتر یا شاید حتی یه نفر هم تو محوطه نبودیم .
و هرلحظه منتظر یه صدا ..
من همیشه از اون قسمتی که گفتن صدا رو شنیدن میترسیدم🥲 -
@jahad-20
( :
شعراشون خیلی قشنگه ولی...نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2 جز چیزایی که استوری میکنن سعادت نداشتم کتابشونو بخونم
-
زهرا بنده خدا 2 برای ماهم ترسناک بود
معمولا دوازده شب به بعد فقط صدای باد بود
و هوا هم به شدت سرد
بعد معمولا هم اون موقع دو نفر بیشتر یا شاید حتی یه نفر هم تو محوطه نبودیم .
و هرلحظه منتظر یه صدا ..
من همیشه از اون قسمتی که گفتن صدا رو شنیدن میترسیدم🥲نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
آره...
سکوت مطلقِ.....
فقط باد و سردیِ هوا....
و تاریکی...
ولی قشنگه... -
زهرا بنده خدا 2 جز چیزایی که استوری میکنن سعادت نداشتم کتابشونو بخونم
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
آخرش اینستا نصب میکنم تا از استوریای ملت محروم نشم -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
_مرتضی اینجا همه میدُوَن که زنده بمونن
هیچکس نمیدُوه که زندگی کنه
این شهر همش شده زمین
دیگه آسمونی نداره این شهر
من دلم آسمون میخواد مرتضی
آسمون(:
|خداحافظ رفیق| -
@jahad-20
آره...
سکوت مطلقِ.....
فقط باد و سردیِ هوا....
و تاریکی...
ولی قشنگه...نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2 خیلی قشنگه خیلی...
تمام سال دلتنگ اون لحظاتم. -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شهید حاتمی رو که میشناسید؟
آقا ما رفتیمهویزه
سال قبلش که اصلا مزارشون به چشمم نخورده بود
ولی پارسال از دور و وضعیت اطراف مزار مشخص بود که کجان
منتها من نه میخواستم برم(به اون نیت) نه اگرم میخواستم با اون وضعیتِ جمعیت، روم میشد که برم
(یه دور از کنار همهی مزارها رد شدیم ولی یادم نمیاد اصلا توجه کردم به اسامی یا نه)
دوستم گفت باهام بیا و هرچی مقاومت کردم نشد
و ناخوداگاه دیدم رسیدم پایین مزار
حالا وضعیت؟
سمت راست پر از پسر(پر!)
سمت چپم اندکی خانم
من یه لحظه نه راه پیش داشتم نه پس
رفتم خودمو با پرچمِ مزارِ پایینِ ایشون سرگرم کردمباد زده بود پیچیده بود دور میله داشتم صافش میکردم
در همین حین که من سرخ و سفید میشدم
دوستمم پا نمیشد بیاد
یه پیرمرد باحال با این لباسِ بسیجی خاکی طورا اومد: خواهرا از شهدا کم نخواید! کربلاتونو بگیرید
یکی از پسرا:کربلا نمیخوان یه چی دیگه میخوان
من تو دلم: خب کوفتتتت
پیرمرده: اونو که منم میتونم براتون جور کنم کربلاتونو بگیرید،عاقبت بخیریتونو
پن:
و منی که پشت به جمعیت برا خودم مشغول بودم بدترین بودم
حالا عذاب وجدانم داشتم که چرا اینجوری و پشت به مزار شهید وایسادم
داشتم عذرخواهیم میکردم و توضیح میدادم و براشون صلوات میفرستادم
️
-
زهرا بنده خدا 2 خیلی قشنگه خیلی...
تمام سال دلتنگ اون لحظاتم.نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۳، ۲۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
آره...
و هرسال ایننگرانی هست که میتونم برم؟...
جا نمونم؟...