هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لباسای نوزادی خواهرم مال تربچه شده بود و لباساشم عوض میکردم
-
بلو میتونی خاطراتت از عروکست رو بیزحمت یه سه ساعتی کش بدی تا من برسم شهرستان؟
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم برا تربچه تنگ شد
-
Blue28 خب میشه همینطور که بیوشیمی میخونی جزوه شم بذاری اینجا ماهم از بیوشیمی بهرهمند بشیم؟
-
Blue28 آره آره خیلی هم عالیه
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه عروسک داشتم مامانم از کربلا آوزده بود.یکی دیگم بود خالم از کربلا آورده بود.اینا با هم خواهر بودن.اسمشونم روژان و مژگان بود🫠
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم سوغاتی میخواد
-
اگه راحت تری تو چت بفرست جزواتشو
یسری بچها هرکاری میکردم جزوه شونو نمیفرستادن تو تودلی... -
Blue28 نمیدونم
ظاهرا راحت نبودن -
خب تربچه رو داماد هم کردی؟
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من یادم نمیاد تو بازبای بچگی مامان بوده باشم
با دختر خالم بازی میکردیم
نهایتا همسایه بودم
برا همدیگه غذا درست میکردیم
اکثرا هم من نقش خوبا رو برمیداشتم
همیشه من دکتر و پلیس بودم
داداش دزد بود و دختر خالم مریض
در غیر این صورت بازی نمیکردم
البته چون داداشم کوچیک تره مجبور بودم چندوقت یه بار دزد شم که بیاد باهام بازی کنه -
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
واقعن دلم عروسکامو میخواد
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیدونم کجان
-
نوشتهشده در ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Akito
مکه دخترشنبود؟