هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۲:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مغزم آروم گرفت ،یکم جمع و جور شایدم تخلیه شد
مرسی از گوش شنوا -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۲:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یاسین بازم میگه بهم
زینبی آخرین دی ماهی هست که اینجایی -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۲:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
For every step in any walk
Any town of any thought
I’ll be your guide
For every street of any scene
Any place you’ve never been
I’ll be your guide -
ساعت یازده اومدم بخوابم
یهو هم اتاقیم اومد گفت بیا این پروژه فارسی رو یه کاریش کن من نمیتونم صفحه آرایی کنم و اینا
گروهمون سه نفره بود و یکیمون کامل متن و اینارو جور کرد و تخت گرفت خوابید
منو هم اتاقیم هم تیز پاشدیم لپ تاپ رو گذاشتیم رو میز و پروژه ای که براش ۲ ماه وقت داشتیم رو در عرض ۳ ساعت و تا ساعت ۲:۳۰ شب تموم کردیم
هنوز نیومده شیراز تنبل بازیامون شروع شد -
فردا هم باید ساعت ۶ پاشم آماده شم برم کتابخونه مرکزی میز رزرو کنم تا یه وقت این کاپل های عاشق پیشه نیان جای منو بگیرن
-
توف تو روحشون
-
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حالم خوب نبود
۶ونیم خوابیدم
و ۱و۲۱بیدار شدم
این وسطم خواب و بیدار بودم
️
و الان حالت تهوع دارم
روز مزخرفی بود
️
-
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به آینده که فکر میکنمدوست دارم بشینم گریه کنم...
نه به خاطر هزار و یکاتفاقی که ممکنه بیفته...
به خاطر اینکه دیگه نمیخوام این فرآیند تکرار شه ولی نمیذارن...
به خاطر اینکه تهش میگن بی عرضه ای در حالی که دست من نیست...به خدا که مقصرش شمایید نه من...
بخوام برم طرح باید توهمین شهرمون بمونم و باز تحمل خیلی حرفا و شاید تا همیشه موندن تو این شهر که ازش خوشمنمیاد...
اگه برم ارشد باز حرفای دیگه...
گاهی خیلی خسته میشم...
خیلی زیاد...
حال بد اینروزامم به خاطر همیناست...
نگاهِ بدِ کسی که دوسش دارم هم به شدت حالمو بد میکنه...
بد اخلاق شدم...
نمیتونم برام مهم نباشه... -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اون آدم برای من چیکار کرد؟
شاید هیچ وقت نتونم ببخشمش...
اوضاع الانمون بخش عظیمیش تقصیر اونه...
تقصیر اونا...
اعصاب خوردیای سال کنکورم که اگه قبول نشی باید فلان...
بعد قبولیمم که باز تو این زمینه منانگار هیچی نیستم...
چقد بیذارماز اینکه این مسئله رو همه بفهمن ولی همه میفهمن و آخرین نفر منم... -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کارای کانون جهادیمریخته رو سرم
خیلی وقته نتونستم مطلب بذارم(نه اینکه کلا نذارم ولی خیلی کم گذاشتم)
میگم بگردن یکی دیگه رو پیدا کنن...
( :
درسته یکی دیگه رئیسه ولی مدل من ایننیست که ۲۴ساعته مطلب بذارم جایی و ملت رو سرگرمکنم...
اونجا اسمش روشه
کانون جهادی...
من نمیتونم اعضا رو با چیز دیگه ای نگه دارم و اصطلاحا سرگرم کنم...
و میدونم که این کم مطلب گذاشتنم رئیس رو ناراحت میکنه...
من برا یه دونه متن و کلیپ ساعتها وقت میذارم...
نمیتونم زیاد مطلب بذارم...
الان بهش میگم که با همبگردیم آدم جدید پیدا کنیم بیاد کانال رو گردن بگیره... -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخش فرهنگی با وجود اون دوتا زهرا
بیشتر از اینکه برام کار خدا پسندانه باشه
شده علتِ غیبت این و اونو کردن...
کنار همهی اینا
مدل نگاهی که به مسئولیت تو میشه خیلی اذیت کننده است...
انگار تو نشستی یه گوشه و همهی کارا با بقیه است...
من این ۲سال و نیمی که دانشگاه بودم و حداقل۲سالشو کمک میکردم
زیاد برام مهم نبود که دیده بشم
الانم دیده شدن برام مهم نیست...
ولی اینکه ندیدت بگیرن و اسباب راه اندازیِ کارای خودشون! اذیت کننده است...(من اگرماومدم بهشون گفتم که چون کسی نیست الان کانال رو گردن بگیره و میخوایم زودتر شروعش کنیم من هستم...)
اینکه اردو جهادی رو ثبت نام کنن و اطلاع رسانی و کارای پشت صحنه اش با ما باشه ولی حتی نپرسن که شما میتونید بیاید یا نه؟
اذیت کننده است...(البته حقیقتش اینه که این اذیت کننده نبود،اونجایی بد بود که بچه ها به خبر نداشتنِ ما خندیدن...)
پن:
نمیتونستم برم و اگرم میشد نمیرفتم چون هم مهارت خاصی نداشتم هم اینکه خودم بهشون گفتم که با این ظرفیتی که میذارن،ماها کمتر بریم و بچه های دیگه رو جایگزین کنیم...ولی اینکه صرفِ حرفِ تو،همهشون(هرکسی که میتونست رفت و اوناییم که نرفتن ناراحت بودن که چرا ما رو نبردن ما کلی زحمت کشیدیم)برن و به تو چیزی نگن مسخره است... -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کسایی دیگه هم بودن که بتونن جای من بیان
خودمم پیشنهاد دادم
ولی تهش به این نتیجه رسیدم که کسایی عضو اصلی باشن که تفکرمون به هم شبیه تر باشه تا به مشکل نخوریم
منتها تهش رفتن اون دوتا داداشمونم آوردن که ...
خیلی ازشون طرفداری کردم
ولی یکیشون اصلا ارزش طرفداری نداشت...
هرچند من از اون طرفداری نکردم
از حرفاش طرفداری کردم
ولی به هر حال
️
رو مخمه همه چی...
از اینکه نمیتونم تو کانال خیلی حرفا بزنم اذیتم... -
نوشتهشده در ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۲۳:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میرم میگم خودشون یکیو پیدا کنن
️
-
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۴۰۳، ۴:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به یادِ پارسال دو هفته موقع امتحانا بریم شب بیداری.
-
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۴۰۳، ۴:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دارم وارد دو هفته سختی میشم
خدا خودش بخیر کنه -
lO_Ol مرسیی عزیزم چشم
️