هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
یادش بخیر چندسال پیش اینستاگرام داشتم و با جون کندن و فالو کردن چند صد نفر، ۸۶ تا فالورر جور کردم
بعدش ایمیلم و پرید دیگه دور اینستا رو خط کشیدم... -
Anzw 18
نمیدونم چرا انقدر از من نفرت دارن
خب بیاین یه بار اینجا بگین باهم حلش کنیم چرا پشت پردهنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@f-nalist بیخیال
ما ازت خوشمون میاد -
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دارم طرح چشم انتخاب میکنم
وی معتاد چشم شده است -
من از اونجایی که ناشناس بذارم پر از مهر و لطف و مهربانی و عطوفت میشه و قلبم اکلیلی میشه نمیذارم
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@f-nalist قلب پسرا هم اکلیلی میشه ؟
-
@mahdi-ek
چرا نشه -
چیچک من چقدر ساده بودم که چتاشو نخوندم
-
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بعضی آدما هستن نمیتونن موفقیت بقیه رو ببینن حالا چه موفقیت کوچیک باشه چه بزرگ
بعضیا حتی به رویایی که داری هم حسودی می کنن حتی به کاری که میخوای انجام بدی و شروعش نکردی -
-
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@f-nalist
نخیر
اوربیت ینی مدااار
اوربیت تو چشم کاربرد دارههه -
چیچک در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@f-nalist
نخیر
اوربیت ینی مداااروایییییییی واقعاا معنی مداره میده؟؟؟
اوربیت تو چشم کاربرد دارههه
wow
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@f-nalist
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده.
از قضا ملانصرالدین از آنجا می گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می کند و تقاضا می نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش می خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می دهم.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رفتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حالی که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان طور که پول ها را بر زمین می انداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.
اسم کباب دیدم
یاد این دستان که شنیدم افتادم
البته من شنیدم میرند پیش قاضی که حالا براشون حکم کنه و دعوا شون حل کنه
بعد قاضی چند تا سکه بر میداره میگه بیا تا حقت رو بهت بدم
بعد فروشنده پیش قاضی میره قاضی سکه ها رو میاره نزدیک گوشش دونه دوته میندازه تا صدا بده
-
چیچک در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@f-nalist
نخیر
اوربیت ینی مداااروایییییییی واقعاا معنی مداره میده؟؟؟
اوربیت تو چشم کاربرد دارههه
wow
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@f-nalist بله
-
چیچک اینم حرفیه
ممنون که عذاب وجدانم رو از بین بردین... -
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقدر آدما بی احساسن
-
@f-nalist
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده.
از قضا ملانصرالدین از آنجا می گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می کند و تقاضا می نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش می خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می دهم.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رفتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حالی که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان طور که پول ها را بر زمین می انداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.
اسم کباب دیدم
یاد این دستان که شنیدم افتادم
البته من شنیدم میرند پیش قاضی که حالا براشون حکم کنه و دعوا شون حل کنه
بعد قاضی چند تا سکه بر میداره میگه بیا تا حقت رو بهت بدم
بعد فروشنده پیش قاضی میره قاضی سکه ها رو میاره نزدیک گوشش دونه دوته میندازه تا صدا بده
jahad_121
داستان جالبی بود
مرسی -
چیچک
فالوش کردم خانم دکتر -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط jahad_121 انجام شده