هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۴۰۳، ۲۲:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواب ندارمچرا
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
۱ ۲ ۳
امتحان میکنیم. -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سر صبحی اینجا چیکار میکنم؟! الله اعلم.
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عرضم به حضورتون که الان تو جادهم و آهنگ نسینی الدنیا داره پخش میشه.
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه مدته گوش شیطون کر ساعت خوابم درست شده و ساعت ۱۲ ۱ اتومات میخوابم و صبح زود بیدار میشم.
برای منی که ⁿ ساله کمتر از ۳ ۴ صبح نخوابیدم خودش خیلیه (:
ان شالله که همین روند باقی بمونه. -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دارم میرم دنبال کارای ثبت نام دانشگاه (:
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از حس و حالم بخوام بگم: خوشحالم بابا جان (:
مگه میشه رسیده باشی و خوشحال نباشی؟! -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
البته ناگفته نماند یه گونی مدارک همراهمه.
۵ سری کپی از تمام صفحات شناسنامه و کارت ملی.
سوای این کارنامه و مدرک دیپلم و ال و بل. -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی که من بدونم ادارات و دانشگاهها کپی تمام صفحات شناسنامه رو برای چی میخوان اون روز عیدمه.
بابا جان من رسما صفحه همسر و فوتم خالیه (: -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این هیچ؛ ۱۴ تا عکس آخه؟!
شما هر ترم یکی رو هم گم کنین باز تهش ۶ تا عکس براتون میمونه آخه (: -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از دیروز خیلی دارم غر میزنم خدا به داد اطرافیانم برسه (:
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پریروز بیدار شدم دیدم ایمیل دارم.
ایمیلی که ۶ ماه پیش برای خودم نوشته بودم و وقتی خوندمش بغضی شدم (:
یادم باشه امروز کارم که تموم شد باز هم بنویسم برای ۶ ماه دیگه. -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه جاش نوشته بودم:
آره در صورت امیدوارم هرچی شد باز هم خودت رو دوست داشته باشی و بدونی که ارزش تو رو این چیزا تعیین نمیکنه. -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میبینی خدا چقدر قشنگ و دقیق میچینه قربونش برم (:
پارسال همین موقعها کی فکرش رو میکرد اینجا باشم؟! -
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگه رسما دارم حال و هوای پاییزی میگیرم و دلم واسه رندوم ترین آدمای زندگیم هم تنگ میشه (:
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همیشه دلتنگی رو پیچیده می کردم برا خودم، که نه این حست دلتنگی نیست، ولی الان روزایی که دلیلی برای غمم پیدا نمیکنم، میدونم دلتنگم
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیلی وقته که حرف نزدم. نه با خودم نه با کسی. و کاش میزدم. کاش مینوشتم چون میدونم دو روز دیگه پشیمون میشم از اینکه حرف نزدم.
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- تو دست راست منی.
- آره دست راستتم، ولی تو با چپ مینویسی.
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای بابا دیالوگم خراب شد که (:
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۳، ۳:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اونایی که بهم نزدیک بودن یادشونه من عاشق تهران بودم.
و البته همچنان هستم.
این تابستونی بالاخره اومدیم تهران؛ برای اولین بار.
و به قدری من خوشحال بودم و بهم خوش گذشت که دیگه نگم برات.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل (: