-
رمان ماز
روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چُرت میزنم. بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خِرَد، اما به نظر من بیهودگی و پوچیست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب.
سفر تفریحی، درآمد میخواهد و جرقه، ارتباط و اخلاق خوب و حوصله و زیبایی؛ که من کلاً از همهی اینها معاف هستم، پس با همان وقتکُشی کنار میآیم.
زیاد میخوابم، هر چه آماده داشتیم میخورم، توی اتاق میمانم و از پنجره درخت خرمالو را تماشا میکنم و به سؤالات مادرم جواب سربالا میدهم. در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست و فقط برای زیستن کرخت است. وقت میکُشم، اما به خودکشی فکر نمیکنم. خودکشی انگیزه میخواهد، دلیل کافی میخواهد وگرنه آدم مسخرهی عام و خاص میشود.
بخشی از رمان ماز اثر فریبا منتظرظهور
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رمان ماز
روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چُرت میزنم. بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خِرَد، اما به نظر من بیهودگی و پوچیست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب.
سفر تفریحی، درآمد میخواهد و جرقه، ارتباط و اخلاق خوب و حوصله و زیبایی؛ که من کلاً از همهی اینها معاف هستم، پس با همان وقتکُشی کنار میآیم.
زیاد میخوابم، هر چه آماده داشتیم میخورم، توی اتاق میمانم و از پنجره درخت خرمالو را تماشا میکنم و به سؤالات مادرم جواب سربالا میدهم. در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست و فقط برای زیستن کرخت است. وقت میکُشم، اما به خودکشی فکر نمیکنم. خودکشی انگیزه میخواهد، دلیل کافی میخواهد وگرنه آدم مسخرهی عام و خاص میشود.
بخشی از رمان ماز اثر فریبا منتظرظهور
دقیقا توصیف حال منه
-
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رمان ماز
روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چُرت میزنم. بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خِرَد، اما به نظر من بیهودگی و پوچیست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب.
سفر تفریحی، درآمد میخواهد و جرقه، ارتباط و اخلاق خوب و حوصله و زیبایی؛ که من کلاً از همهی اینها معاف هستم، پس با همان وقتکُشی کنار میآیم.
زیاد میخوابم، هر چه آماده داشتیم میخورم، توی اتاق میمانم و از پنجره درخت خرمالو را تماشا میکنم و به سؤالات مادرم جواب سربالا میدهم. در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست و فقط برای زیستن کرخت است. وقت میکُشم، اما به خودکشی فکر نمیکنم. خودکشی انگیزه میخواهد، دلیل کافی میخواهد وگرنه آدم مسخرهی عام و خاص میشود.
بخشی از رمان ماز اثر فریبا منتظرظهور
دقیقا توصیف حال منه
-
من برم فعلا خداحافظ
برم ب آغوش گرم فیزیک!!!!!!!!!!!Mohsen Taheri ب سلااامت...
منم میرم سر ریاضی -
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رمان ماز
روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چُرت میزنم. بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خِرَد، اما به نظر من بیهودگی و پوچیست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب.
سفر تفریحی، درآمد میخواهد و جرقه، ارتباط و اخلاق خوب و حوصله و زیبایی؛ که من کلاً از همهی اینها معاف هستم، پس با همان وقتکُشی کنار میآیم.
زیاد میخوابم، هر چه آماده داشتیم میخورم، توی اتاق میمانم و از پنجره درخت خرمالو را تماشا میکنم و به سؤالات مادرم جواب سربالا میدهم. در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست و فقط برای زیستن کرخت است. وقت میکُشم، اما به خودکشی فکر نمیکنم. خودکشی انگیزه میخواهد، دلیل کافی میخواهد وگرنه آدم مسخرهی عام و خاص میشود.
بخشی از رمان ماز اثر فریبا منتظرظهور
دقیقا توصیف حال منه
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
عاغا لطفا کمک بدین
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@FatiJoooooni در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
عاغا لطفا کمک بدین
من خودم خوابم خرابه این روزا
اراده میخواد و چن روز بیداری کشیدن و زود بیدار شدن
ناهار سبک خوردن
خواب بعدازظهرو حذف کردن -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تغییر مداوم عکس پروفایل یعنی
️تنوع طلبی
️واجد سلائق مختلف
️عموماً سازگار با اطرافیان، ولی ناسازگار با درون خویش
️بیانی از تحرک و پویایی
️گاهی بیان کننده پرش افکار
️گاهی معرف دمدمی مزاجی
️گاهی بیان کننده ی اضطراب و تشویش
️تمایل به نمایشگری
️گریزان از یکنواختی
️گاهی بروز شیطنت های دوران کودکی
(تغییر؛ عموماً منطبق با روحيات روانشناختی و تعارض های ناخودآگاه فرد می باشد)- الان منو میگه؟
- الان منو میگه؟
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میگویند آدمهای خوب به بهشت میروند ؛
اما من میگویم آدمهای خوب
هر کجا که باشند
آنجا بهشت است ...!فریدون فرخزاد
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اممم ی ت دلی بگم و برم
تقریبا چندماه قلب ت اوج ناامیدی..وقتی فک میکردم خدا هم دلیلی نداره برا دوست داشتنم ..برای کمک کردنم..منو بنده خودش نمیدونه
...وقتی تو دلم ازش خواستم بهم بفهمونه اگه امیدی هست...
همون وقت ک همه درختا خشک شده بودن...ی انار از درخت افتاد بغلم
و من او روزو فراموش نمیکنم ...رنگ سرخی ک چشممو زد...خدایی ک دوسم داشت هنوز
ومن قولایی دادم
و عمل نکردم
والان...
حس میکنم حمایت خداروهم ندارم دیگه
#ت دلی -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیماری نیامده است،
بیداری آمده است.
ویروس نیست اسرافیل است، ناپیدا و نادیدنی؛ شهر به شهر و خاک به خاک و اقلیم به اقلیم میرود و در صورش میدمد تا بیدار شوند مردگانی که نامشان زندگان بود.بهار نیست، رستاخیز است...
عرفان نظرآهاری
-
@FatiJoooooni چی شدددده
-
@FatiJoooooni در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
عاغا لطفا کمک بدین
من خودم خوابم خرابه این روزا
اراده میخواد و چن روز بیداری کشیدن و زود بیدار شدن
ناهار سبک خوردن
خواب بعدازظهرو حذف کردن -
تغییر مداوم عکس پروفایل یعنی
️تنوع طلبی
️واجد سلائق مختلف
️عموماً سازگار با اطرافیان، ولی ناسازگار با درون خویش
️بیانی از تحرک و پویایی
️گاهی بیان کننده پرش افکار
️گاهی معرف دمدمی مزاجی
️گاهی بیان کننده ی اضطراب و تشویش
️تمایل به نمایشگری
️گریزان از یکنواختی
️گاهی بروز شیطنت های دوران کودکی
(تغییر؛ عموماً منطبق با روحيات روانشناختی و تعارض های ناخودآگاه فرد می باشد)- الان منو میگه؟
- الان منو میگه؟
-
میگویند آدمهای خوب به بهشت میروند ؛
اما من میگویم آدمهای خوب
هر کجا که باشند
آنجا بهشت است ...!فریدون فرخزاد
-
اممم ی ت دلی بگم و برم
تقریبا چندماه قلب ت اوج ناامیدی..وقتی فک میکردم خدا هم دلیلی نداره برا دوست داشتنم ..برای کمک کردنم..منو بنده خودش نمیدونه
...وقتی تو دلم ازش خواستم بهم بفهمونه اگه امیدی هست...
همون وقت ک همه درختا خشک شده بودن...ی انار از درخت افتاد بغلم
و من او روزو فراموش نمیکنم ...رنگ سرخی ک چشممو زد...خدایی ک دوسم داشت هنوز
ومن قولایی دادم
و عمل نکردم
والان...
حس میکنم حمایت خداروهم ندارم دیگه
#ت دلینوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@FatiJoooooni
چند سؤال اساسی كه پاسخ به آنها زندگى شما را جهت خواهد داد:
١. چه كسى در نبود شما بيشتر از همه غمگين خواهد شد؟
٢. آيا زمان ارزشمندتان را براى افرادى كه بايد صرف مى كنيد؟
٣. دوست داريد چه ميراث و يادگارى از خود به يادگار بگذاريد؟
٤. اگر ميدانستيد كه هيچ كس شما را قضاوت نخواهد كرد، چطور زندگى مى كرديد؟
٥. چطور براى همه چيزهايى كه هم اكنون در اختيار داريد شكرگزارى مى كنيد؟
٦. تصور كنيد كه در نود سالگى هستيد؛ در اين لحظه دوست داريد زندگى شما چطور گذشته باشد؟ -
@FatiJoooooni
چند سؤال اساسی كه پاسخ به آنها زندگى شما را جهت خواهد داد:
١. چه كسى در نبود شما بيشتر از همه غمگين خواهد شد؟
٢. آيا زمان ارزشمندتان را براى افرادى كه بايد صرف مى كنيد؟
٣. دوست داريد چه ميراث و يادگارى از خود به يادگار بگذاريد؟
٤. اگر ميدانستيد كه هيچ كس شما را قضاوت نخواهد كرد، چطور زندگى مى كرديد؟
٥. چطور براى همه چيزهايى كه هم اكنون در اختيار داريد شكرگزارى مى كنيد؟
٦. تصور كنيد كه در نود سالگى هستيد؛ در اين لحظه دوست داريد زندگى شما چطور گذشته باشد؟ -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بودن من در جهان یک وصله ناجور بود
من ک خود راضی ب این خلقت نبودم
زور بود -
romisa هیشکی تقریبا
نه
کتاب...چیزی ک ب یادگیری کمک کنه و تموم نشع
تو خلوت و تنهایی
بالبخند
خیرم ب همه رسیده باشعنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده@FatiJoooooni
دلت واسه خودت می سوزه؟ -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چیزی شبیهِ هیچ در مغزم قدم می زد
حالِ مرا از عالم و ادم بهم می زد
.