هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
دختر پاییز از اینکه درجه دلقک را به من اعطا نمودی سپاس گذارم
پ.ن:ناراحت نشدم هااانوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@roghayeh-eftekhari
ن بابا منظورم این نبود
یکی از باحال ترین خاطراتت رو بگو -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری باشه آرزو برجوانان عیب نیست
منم دیگه کاری ندارم باهاتون -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بریز باده را و به دستم ده
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@roghayeh-eftekhari
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری اون کیفه بود گفتم بیشتر ۱۰ کیلو وزن داره من اون میزنم تو سرتون خودتون میرین تو کما حالش ببرین خوبه؟
-
@roghayeh-eftekhari
ن بابا منظورم این نبود
یکی از باحال ترین خاطراتت رو بگونوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدختر پاییز
سوتی که کم ندادم که -
@سجاد-ذوالفقاری اون کیفه بود گفتم بیشتر ۱۰ کیلو وزن داره من اون میزنم تو سرتون خودتون میرین تو کما حالش ببرین خوبه؟
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@roghayeh-eftekhari
نه نه
نمیریزی لاقل نزن دیگه
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وای خدا 20 منها 4 میشه 8
نابود شدم -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری تنها کاری از دستم برمیاد و قطعا انجام میدم
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگه باید برم کارام تموم شد برم سر درسم
شبتون آروم
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری شب بخیر
-
@roghayeh-eftekhari
ن بابا منظورم این نبود
یکی از باحال ترین خاطراتت رو بگونوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط Sachli انجام شدهدختر پاییز محرم رفته بودیم شهرستان بعد من داشتم از جلوی موکب بسیج رد میشدم( مگه شلوغ حالا همه میشناختن منو
) هیچی دیگه همون لحظه گوشیم زنگ خورد منم برداشتم جواب بدم قطع شد همونطور که درگیر گوشیم بودم صاف رفتم توتیربرق جلوی موکب
🥲
سریع اومدم عقب دیدم همه دارن نگاهم میکنن
ازهمه جاالب تر اون پسره ای بود که داشت چایی میریخت از خنده دستاش میلرزید نصف چایی میریخت تو سینی نصفش تو لیوان🥲
منم با حفظ اعتماد به نفس عادی به راهم ادامه دادم
فقط منفجر شدنشون بعد رفتن من عالی بود -
دختر پاییز محرم رفته بودیم شهرستان بعد من داشتم از جلوی موکب بسیج رد میشدم( مگه شلوغ حالا همه میشناختن منو
) هیچی دیگه همون لحظه گوشیم زنگ خورد منم برداشتم جواب بدم قطع شد همونطور که درگیر گوشیم بودم صاف رفتم توتیربرق جلوی موکب
🥲
سریع اومدم عقب دیدم همه دارن نگاهم میکنن
ازهمه جاالب تر اون پسره ای بود که داشت چایی میریخت از خنده دستاش میلرزید نصف چایی میریخت تو سینی نصفش تو لیوان🥲
منم با حفظ اعتماد به نفس عادی به راهم ادامه دادم
فقط منفجر شدنشون بعد رفتن من عالی بودنوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@roghayeh-eftekhari ای کاش منم اونجا بودم یکم مسخرت میکردم میخندیدیدم
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری ثواببب
تا اطلاع ثانوی نبینمتون -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
@roghayeh-eftekhari ای کاش منم اونجا بودم یکم مسخرت میکردم میخندیدیدم
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط Sachli انجام شدهدختر پاییز ممنونم ازاینهمه همدردی
یبار دیگه همونجا همه وسایل هارو دادن به من حالا من دوتا کیف رو دست چپم بود یدونه دست راسم پرچم به دستم پوستر هم به اون یکی دستم چسب نواریم دو مچ دستم بود
حالا جلوی موکب اینا بودم دیگه خودت تا تهش برو🥲
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اصلا تمام ابهتی که تو بسیج و مسجد داشتم ریخت 🥲
-
@roghayeh-eftekhari ای کاش منم اونجا بودم یکم مسخرت میکردم میخندیدیدم
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۲۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدختر پاییز توام بگو