-
طوفان باشی متوقف شوی
خورشید باشی پنهان شوی
آتش باشی خاموش شوی
دریا باشی قطره شوی
نهال باشی چیده شوی
فولاد باشی خم شوی
چه تناقضی دارد این شهره ی شهر
ح.ص
قطعه ی نهال -
دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی میگفت
حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد
-
چون می بتوان به پادشاهی مردن
افسوس بود بدین تباهی مردنعالم همه پرمایدهٔ انعام است
تو گرسنه و تشنه بخواهی مردن !(عطار)
-
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانْت مرگ رویاروی
(حنظلهٔ بادغیسی)
-
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما راما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گرهگشا رافخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدا نما راای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوهات ببینم پنهان و آشکارابی جلوهات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما رابازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا راای پردهدار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا رابازآ که بیوجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی راحاجت به توست ما را ای حجت الهی
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا راعمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا راما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بیدوا راای پردهدار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنیبخش دلهای باصفا را -
خستگی اندر طلبت راحت است
دردکشیدن به امیدِ دوا...
|سعدی| -
نـاز مکن، کـه می کند جان من آرزوی تو..
-
ای پردهدار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را -
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ -
شب برفی سرد
کنار خیال های سرد
با یک بستنی سرد
دلگرم به قدم های آمدن با لباس های گرم -
آینه ای طلب کن
تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند
انگشت در دهانت -
گفتم چگونه میکشے و زنده میکنی!؟
با یک نگاه کُشت و نگاه دگــر نکرد ..| دهلوی |
-
"عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند"
~سعدی