-
طوفان به پا شود اگر نبودنت عیان شود
چو عطر پیچد در هوا اگر سکوتت ادامه یابد
دیوانه منم ویرانه منم آن برکه ی خشکیده منم
مست منم سرگشته منم آن برگه ی افتاده منم
ح.ص -
گر از مروارید چشمت اشک میچکد من هستم
گر از شاخه های وجودت برگ میریزد من هستم
ح.ص -
او گفت آسمان مشکیست
گفتم در سیاهچاله ی چشمت گمم
آسمانِ مشکی به چه کارم آخر
ح.ص -
تو خفته وعاشقانِ او بیدارند ..
-
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ -
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ..
-
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد -
تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت
می روم از قلبت
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی
برنمی گردم، نه
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد...
#سهراب_سپهری -
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو..
-
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
مرا ز باده ی نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیده ی تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
#رهیمعیری