-
چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیمولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهداحمد شاملو
-
طوفان به پا شود اگر نبودنت عیان شود
چو عطر پیچد در هوا اگر سکوتت ادامه یابد
دیوانه منم ویرانه منم آن برکه ی خشکیده منم
مست منم سرگشته منم آن برگه ی افتاده منم
ح.ص -
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب،
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است -
گر از مروارید چشمت اشک میچکد من هستم
گر از شاخه های وجودت برگ میریزد من هستم
ح.ص -
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت -
او گفت آسمان مشکیست
گفتم در سیاهچاله ی چشمت گمم
آسمانِ مشکی به چه کارم آخر
ح.ص -
دل بود، شبی آب شد از چشم من افتاد
افتاد، ولی خم نشدم! خم شو و بردار... -
تو خفته وعاشقانِ او بیدارند ..
-
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ -
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ..
-
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد -
دل مرنجان
که ز هر دل ️
به خدا
راهی هست.... -
باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد
های های دل ديوانه ی من پنهانی است -
تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت
می روم از قلبت
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی
برنمی گردم، نه
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد...
#سهراب_سپهری -
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو..
-
دانی که من از تو برنگردم..؟
سعدی
-
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
مرا ز باده ی نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیده ی تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
#رهیمعیری
-
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام ، شرمنده ی جوانی از این زندگانی...
دارم هوای صحبت یاران رفته را ، یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام -
آن کس که تو را دارد
از عیش چه کم دارد!؟
8089/9235