-
نوشتهشده در ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۴:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو چرا شمع شدی
خودم
-
sheydadb37 در
شعردانه
گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
-
sheydadb37 در
شعردانه
گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
نوشتهشده در ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۲۱:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهms96sad96 در
شعردانه
گفته است:
sheydadb37 در
شعردانه
گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
مشکل پدرزن بیشعوره
-
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من مانده ام مهجور از او دلخسته و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گردش پرگار ما را حلقه مويي بس است
مرکز سرگشتگي ها خال دلجويي بس است
نيست با آيينه روي حرف ما چون طوطيان
باعث گفتار ما چشم سخنگويي بس است
بند آهن بر سبکروحان گراني مي کند
گردن باريک ما را حلقه مويي بس است
سر به صحرا مي دهد شوريدگان را ناله اي
يک جهان آهوي وحشت ديده را هويي بس است
مطلب آزادگان دست از دو عالم شستن است
همچو سرو از گلستان ما را لب جويي بس است -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار وحاشا را نمیدانم!
تمام قصههای عاشقانه آخرش تلخ است!
دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم!
نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد»؟
کهمن برنامه های صبح فردا را نمیدانم!
همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما،-
کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم!
توتا دیروز میگفتی که: «بی تو زود میمیرم»
-ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمیدانم-
برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما-
گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم!
نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!
چرا اینقدر آدم های تنها زود میمیرند؟!
دلیل مرگ آدم های تنها را نمیدانم!
همیشه شعرهایم چیزهایی از تو میدانند ؛
که من- با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم!
اصغر عظیمی -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
-
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۴:۰۸ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
امشب ب کویت امدم دانم ک در وا میکنی
رحمیییییی به این خونین دله رسوای رسوا میکنی -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
مرا گر نقره و زر نیست دربار
که در پایت کشم خروار خرواررخ زردم کند در اشگباری
گهی زر کوبی و گه نقره کاری«فرهاد وقتی داره میگ به شیرین لامذهب خسرو رو ول کن
عهههههه»
-
sheydadb37 در
شعردانه
گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
ms96sad96
شرط خوبیه!!!ایول -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده
مانده بر جای از او آشیانه -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز من خاکستری مانده درین درد
به خاکستر توان آتش نهان کرد
«نظامی» -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان منو توست
#هوشنگ ابتهاج -
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خرمن سوختهی ما به چه کارش میخورد؟
که چو برق آمد و
در خشک و ترِ ما زد و رفت ...!#هوشنگ_ابتهاج
-
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۹:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
I do not know what I want to say
Glad on my bones ...!نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد ...!
#هوشنگ_ابتهاج
-
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۳۹۷، ۳:۲۵ آخرین ویرایش توسط 30785 انجام شده
خری با صاحب خود گفت در راه / که ای بی رحم بی انصاف بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری؟ / مرا تا چند با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم / ز بند محنتت ازاد گردم
جوابش داد:کای حیوان دربند! / چرا از مرگ من هستی تو خرسند؟
علاجی کن که دیگر خر نباشی / کشیدن بار را در خور نباشی
واگر نه تا تو خر هستی,بناچار / چه من چه دیگری از تو کشد کار.