-
-
lnz شب بر روی شیشیه های تار
مینشست آرام چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوارنوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۹:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@shiima رفت از بر من انکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۹:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
lnz دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودمنوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@shiima من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم -
lnz مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ ّ تماشائی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@shiima در دایره ی قسمت
ما نقطه ی تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشی
حکم انچه تو فرمایی -
lnz یاس ها پوسیده
سیب ها خشکیده
شیر هم ترسیده
دوستم داشته باش -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@saraa-66 شب من نشان مویت
سحرم نشان رویت
قمراز فلک در افتد
چو نقاب بر گشایی -
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@mahsaaaaa82 من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا بفکر سامان من بیفتد -
lnz در فکر دلبری ز من بینوا مباش
صیدی چنین حقیر، برازندهء تو نیست
باید با ش میگفتیا:smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes:@mahsaaaaa82 تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم -
lnz در فکر دلبری ز من بینوا مباش
صیدی چنین حقیر، برازندهء تو نیست
باید با ش میگفتیا:smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes:نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۳:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@mahsaaaaa82 عه فک کردم میسپارم اخرشه
اخه بد تایپ شده اومده پایین تر -
ماه درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود -
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۳:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@saraa-66 من خنده زنم بر دل
دل خنده زند بر من
اینجاست که میخندد
دیوانه به دیوانه -
@mohammad-666 در دیاری که جوانانش عصا از کور می دزدند
من نا بخرد نادان محبت جستجو کردم -
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۴:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@saraa-66 من خنده زنم بر غم
غم خنده کند بر من
اینجاست که میخندد
بیگانه به دیوانه -
lnz هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست -
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۴:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@saraa-66 تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمیباشد