کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۱، ۱۳:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ آبان ۱۴۰۱، ۱۵:۱۰ آخرین ویرایش توسط ___ انجام شده
گاهی وقتا اونقدر مشکلات درونمون هست، اونقدر زخم میخوریم و اونقدر صدامون در نمیاد که دیگه خودمون هم یادمون میره توی دلمون چه خبرا هست
اما خب نمیشه خودمونو گول بزنیم!
میشه؟!
بالاخره راهمون به آینه کنج خونه کج میشه و اعماق وجودمونو توش می بینیم
زخمای ریز و درشتمونو می بینیم و خاطرات بد گذشته مرور میشه برامون
مراقب حرف هایی که میزنیم، کارایی که میکنیم و رفتاری که از خودمون نشون میدیم باشیم... -
نوشتهشده در ۳ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳ آبان ۱۴۰۱، ۲۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از خدا پرسیدم: چرا من رو به لبه پرتگاه زندگیم رسوندی؟
گفت: باور داشتم که تو قدرت پرواز داری -
راننده تاکسی: دانشجویی
- بله
راننده:زنگ میزنی خونه حتما باپدرت هم حرف بزن.پسرم هرموقع زنگ میزنه فقط با مادرش حرف میزنه.دلم براش تنگ شده
- بله
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط nazanin.mirzai انجام شده
با من %(#ff0000)[بمان]،
آنها که رفتنشان را طاقت آوردم"%(#ff0000)[تو]"نبودند! -
دانشجویان پزشکی فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۸ آبان ۱۴۰۱، ۱۹:۰۶ آخرین ویرایش توسط lO_Ol انجام شده
نمیشود از مشکلاتت حرف بزنی و توقع داشته باشی دیگران درک کنند. نمیشود از مشکلاتت حرف بزنی و توقع داشتهباشی بفهمند در آن لحظه چه حجم از فشار را داری تحمل میکنی. دیگران در مواجهه با مشکلات تو دو دستهاند، دستهی اول آنان که آن مشکل را پشت سر گذاشتهاند و از زاویهی پس از بحران، آن را حل شدنی و ناچیز میدانند، و دستهی دوم کسانی که آن مشکل را نداشتهاند و درک درستی هم از آن ندارند. پس عملا هیچکس تو را که همین لحظه در این چاه عمیق گیر کردهای و داری دست و پا میزنی درک نخواهد کرد. دیگران یا در چاههای دیگری گرفتارند و فرصت ندارند به مشکلات تو فکر کنند، یا در نور و ارتفاع ایستادهاند و درکی از تاریکی و سقوط ندارند.
پس بهجای حرف زدن، تمام توانت را برای خروج از این چاه و رسیدن به نور به کار بگیر و زمانت را به انتظارهای پوچ و بیفایده تلف نکن.
تو باید بپذیری که جز خودت هیچکس برای تو کاری نخواهد کرد
نرگس صرافیان طوفان
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ۱۴:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جان ام را بگیر ،امیدم را هرگز به تو نمی دهم...
🤍
-
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلادرسته انسان جایزالخطاس، اما ما که دائم البخشش نیستیم دوست عزیز...!
-
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ۱۵:۵۰ آخرین ویرایش توسط Ansel انجام شده
میان غصههای خُردکنندهایم ،اما "امید" تقلا میکند برای روییدن . . .
:))
-
سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..
یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها...
چه بغض هایی که دفن میشود در گلو...
حتی هوا هم هوای دلخوری میشود...
سکوت است دیگر..
شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه ی چت هایتان تایپ شدند اما سرنوشتشان پاک شدن بود...
نه شنیده شدن...
سکوت هوای دلگیری دارد..
بغض سنگینی دارد...
غم سهمگینی دارد...
سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شده... -
تازگی ها بهتر قضیه ی این دنیا را میفهمم
.
البته وقتی با انجمن آشنا شدم بیشتر..
.
آنهایی که بعد مدتی از اینجا میروند
و مشغول شلوغی های خودشان میشوند
بعد زمانی که برمیگردند...
تگ میکنند آدم های مشغول دیگر را...
ولی اینجا کسی نیست جز غریبه هایی که جای قبلی ها را پر کردند...
و انجاست که میفهمی دیگر جایی برای تو هم وجود ندارد
.
.
.
و شاید باید بروی
سنگ قبر اکانتت را بگذاری و
اجازه بدهی
جدید تر هایی که شاید از سر کنجکاوی
سراغ نوشته های روی سنگ قبرت می آیند
گلی روی سنگ قبرت بگذارند
امتیازی بهت ببخشند برای پست های برتری که داشتی...
.
ولی هیچ حرفی برای گفتن نیست...
باید بدانی
تو هم غریبه ای
برای غریبه هایی که لبخندی بهت میزنند
پس تو هم آنها را مهمان کن به لبخندی
و بگذار
بروند
و تو نیز
دست بکش از این
دنیای دوست داشتنی و مهربانات... -
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
مادرم میگفت:
به دیوار تکیه کن
ولى به مردها،نه…!
که دیوار اگر پشتت را خالى کرد
سنگ است،نهایت سرت میشکند…!
ولى اگر مردى رهایت کرد
دلت میشکند
روح و تمام زندگیت میشکند
و زنى که بشکند
سنگ میشود،سرد و سخت
که نه میخندد،و نه میگرید…!
و این یعنى فاجعه…!
فاجعه زنیست که از دلدادگى ترسیده=) -
رو دَر خروجی یه کافه نوشته بود:
«آدم کسی رو که بیشتر از همه دوست داره زودتر از دستش ناراحت میشه!
این حساسیت از دوست داشتن زیاده..
پس لطفا درکش کن نه .... -
نوشتهشده در ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
یکوقتهایی،زندگی میبرتت جایی که هیچ وقت بهش فکر نکردی
یکوقتهایی زندگی میذارتت جلوی آدمهایی که هیچوقت فکر نمیکردی حتی باهاشون همکلام بشی
یکوقتهایی درست توی موقعیتی قرار میگیری که شاید مدتها پیش حتی باشوخی و طعنه برای دیگران تعریفش کردی اما حالا خودت درست توی همون موقعیتی...
میخوام بگم یکسری اتفاقات دست ما نیست،برامون رقم میخوره،برامون پیش میاد اما اینکه چطور بهش نگاه کنیم،چطور تصمیم بگیریم،چطور بپذیریمشون اینها همه دست خود خود ماست و مهم ترین بخش زندگی هرآدمیه...=) -
نوشتهشده در ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
لیلا حاتمی تو یکی از فیلم هاش میگه:یکاری واسه من بکن،چه میدونم! مثلا ساعتتو دربیار بذار رو میز بگو واسه تو کردم... بیا یه کاری کن که فقط واسه من باشه! مثلا روز غیرکاریت بیا اینجا بگو اومدم تورو ببینم! سر راهت گل دیدی ازش عکس بگیر بگو یاد تو افتادم...یه جا شعر شاعر مورد علاقمو دیدی بفرست واسم..ولی دروغی نباشِ!
یعنی اگه دیدی هیچکاری نیست که دلت بخواد بخاطر من انجامش بدی منو حذف کن از زندگیت! -
نوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سن ۱۵ تا ۲۵ سالگی آسون نیست!
اشتباه میکنید،سقوط میکنید،شکست میخورید،متوجه مسائل میشید،دوستای واقعی رو میشناسید و خیلی از دوستاتونو رو از دست میدید،با واقعیت رو به رو میشید،قلبتون بارها میشکنه،خودتون رو از دست میدید و قوی تر میشید و این بهترین سالهای زندگی شما هم هست؛درست مثل الماسی که تراش داده میشه ولی یادت باشه الماس هیچوقت نمیشکنه..!^^ -
مادرم میگفت:
به دیوار تکیه کن
ولى به مردها،نه…!
که دیوار اگر پشتت را خالى کرد
سنگ است،نهایت سرت میشکند…!
ولى اگر مردى رهایت کرد
دلت میشکند
روح و تمام زندگیت میشکند
و زنى که بشکند
سنگ میشود،سرد و سخت
که نه میخندد،و نه میگرید…!
و این یعنى فاجعه…!
فاجعه زنیست که از دلدادگى ترسیده=)فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۸:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@օռɛ_ʍօօɖ
بیخیال..زخم ها مدخل نورند و تمام... -
تازگی ها بهتر قضیه ی این دنیا را میفهمم
.
البته وقتی با انجمن آشنا شدم بیشتر..
.
آنهایی که بعد مدتی از اینجا میروند
و مشغول شلوغی های خودشان میشوند
بعد زمانی که برمیگردند...
تگ میکنند آدم های مشغول دیگر را...
ولی اینجا کسی نیست جز غریبه هایی که جای قبلی ها را پر کردند...
و انجاست که میفهمی دیگر جایی برای تو هم وجود ندارد
.
.
.
و شاید باید بروی
سنگ قبر اکانتت را بگذاری و
اجازه بدهی
جدید تر هایی که شاید از سر کنجکاوی
سراغ نوشته های روی سنگ قبرت می آیند
گلی روی سنگ قبرت بگذارند
امتیازی بهت ببخشند برای پست های برتری که داشتی...
.
ولی هیچ حرفی برای گفتن نیست...
باید بدانی
تو هم غریبه ای
برای غریبه هایی که لبخندی بهت میزنند
پس تو هم آنها را مهمان کن به لبخندی
و بگذار
بروند
و تو نیز
دست بکش از این
دنیای دوست داشتنی و مهربانات...فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۸:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Zahra-HD
چقد غم تو این کلام بود...دلم صد تیکه شد..نکن با ما این کارو بانوو -
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۴۰۱، ۱۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نادر ابراهیمی در کتاب یک عاشقانه آرام
چقدر حق و قشنگ میگه:
انسان، مُحتاجِ دوست داشتن است
و دوست داشته شدن️
️