هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect لیوان آبی که کنارم از دیشب مونده بود رو برداشتم و یه قُلُپ خوردم و بخاطر کابوسم نفس نفس میزدم
بعد از چند دقیقه ریلکس کردن به خودم اومدم و داشتم داستان رو مرور میکردم که زنگ در خانه زده شد
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect لیوان آبی که کنارم از دیشب مونده بود رو برداشتم و یه قُلُپ خوردم و بخاطر کابوسم نفس نفس میزدم
بعد از چند دقیقه ریلکس کردن به خودم اومدم و داشتم داستان رو مرور میکردم که زنگ در خانه زده شد
بلند شدم رفتم درو باز کردم ولی کسیو ندیدم فقط یه اعلامیه روی در بود که عکس یه بچه بود زیرش نوشته شده بود ربوده شده
-
@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
راهی برای فرار نداشتم جز پریدن به بالای سنگ بزرگ
@Mr-Perfect موقع پریدن روی سنگ بزرگ پام لیز خورد و پرت شدم و اون به چند قدمی من رسیده بود
در اون گوشه که تاریک بود و فقط از بازه ای باریکی نور می تابید در حالتی که من در تاریکی و هیولا هم در تاریکی قرار داشت و بازه نو ما بین ما
نفسم در سینه حبس شده بود تا هیولا قدم در بازه نورانی گذاشت.ان لحظه بود که تمام تصوراتم از ان بهم ریخت
هیولا نبود بلکه خرس بزرگی به رنگ سیاه و چشمانی قرمز بود که شاخه های درختان روی دست ها و سرش پیچ و تاب خورده بود.(دستی دستی هیولا رو خذف کردم
)
-
شما ادامه بدید داستان رو کاری به بینات بنده نداشته باشید
-
@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect لیوان آبی که کنارم از دیشب مونده بود رو برداشتم و یه قُلُپ خوردم و بخاطر کابوسم نفس نفس میزدم
بعد از چند دقیقه ریلکس کردن به خودم اومدم و داشتم داستان رو مرور میکردم که زنگ در خانه زده شد
بلند شدم رفتم درو باز کردم ولی کسیو ندیدم فقط یه اعلامیه روی در بود که عکس یه بچه بود زیرش نوشته شده بود ربوده شده
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect لیوان آبی که کنارم از دیشب مونده بود رو برداشتم و یه قُلُپ خوردم و بخاطر کابوسم نفس نفس میزدم
بعد از چند دقیقه ریلکس کردن به خودم اومدم و داشتم داستان رو مرور میکردم که زنگ در خانه زده شد
بلند شدم رفتم درو باز کردم ولی کسیو ندیدم فقط یه اعلامیه روی در بود که عکس یه بچه بود زیرش نوشته شده بود ربوده شده
بعد از کابوسم این دومین ناراحتی امروزم بود بالاخره تصمیم گرفتم برم صبحونه رو بخورم و بعدش برم سرکار
-
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect لیوان آبی که کنارم از دیشب مونده بود رو برداشتم و یه قُلُپ خوردم و بخاطر کابوسم نفس نفس میزدم
بعد از چند دقیقه ریلکس کردن به خودم اومدم و داشتم داستان رو مرور میکردم که زنگ در خانه زده شد
بلند شدم رفتم درو باز کردم ولی کسیو ندیدم فقط یه اعلامیه روی در بود که عکس یه بچه بود زیرش نوشته شده بود ربوده شده
بعد از کابوسم این دومین ناراحتی امروزم بود بالاخره تصمیم گرفتم برم صبحونه رو بخورم و بعدش برم سرکار
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect وقتی وارد آشپزخونه شدم از پنجره سایه ای رو دیدم که خیلی سریع محو شد ولی نسبت بهش بی توجه شدم و رفتم که صبحونه بخورم
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@jahad-128
مرسی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فعلا دوستان
انشاالله ادامه داستان بعدا
-
فعلا دوستان
انشاالله ادامه داستان بعدا
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect
حیف شد
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط Mr. Perfect انجام شده
ببخشید کار برام پیش اومد
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
ببخشید کار برام پیش اومد
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect حله چشاته مشتی بلا
-
لیاقت ندارید همین وبس.....
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر چین سر زلف تو مشاطه گشاید
عطار به یک جو نخرد نافه چین را -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلبران مهر نمایند و وفا نیز کنند
دل بر آن مهر چه بندی که جفا نیز کنند -
توی تاریکی شب آه در جریان بود زل زدم به آسمون عینکم دودی شد ∗•∗•
با صدای زنگ در یهو بارون بارید دستای خونه پر از گل داوودی شد ∗•¶…
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟ -
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدمنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدماصلا نگران خودم نبودم
فقط میگفتم نکنه هیولا بلایی سرش اورده باشه -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرا شکر منه و گل مریز در مجلس
میان خسرو و شیرین،شکر کجا گنجد؟ -
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدماصلا نگران خودم نبودم
فقط میگفتم نکنه هیولا بلایی سرش اورده باشهنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@سجاد-ذوالفقاری از اونجا نگو از ادامه اش بگو