هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@نویسنده-کوچولو در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دریا دریایی در از روزای اول دانشگاهت بگو
گفته است:
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰عااالئییییییییی بوددددد
🥰🥰
خوندنم کیف داست چه برسه دیدنشدیدنش که اصلا یه صفای دیگه داره
ایشالا قسمت خودت بری از نزدیک جسد ببینی فقط فاتحه یادت نره خیلی مهمهنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدریا دریایی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دریا دریایی در از روزای اول دانشگاهت بگو
گفته است:
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰عااالئییییییییی بوددددد
🥰🥰
خوندنم کیف داست چه برسه دیدنشدیدنش که اصلا یه صفای دیگه داره
ایشالا قسمت خودت بری از نزدیک جسد ببینی فقط فاتحه یادت نره خیلی مهمهآمین
- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
-
@0yasin-sh0
دیگه دوسِت ندالمنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@AmirReza-Bhb قهل نتن
منم تو دوس ندالم -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آخ دلم لک زده واسه اینکه پروگنوز بخونم
و دوباره و دوباره -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@نویسنده-کوچولو
تازه واردی؟ -
@نویسنده-کوچولو
تازه واردی؟نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عه تولدم مبارك..:)
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@نویسنده-کوچولو
سلام یادم رف
پس کی یوزرتو عوض کردی؟ -
@نویسنده-کوچولو
تازه واردی؟نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@نویسنده-کوچولو
فدات ک
همچنین
تو خوبی؟ -
@نویسنده-کوچولو
سلام یادم رف
پس کی یوزرتو عوض کردی؟نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@κιϻιλ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو
سلام یادم رف
پس کی یوزرتو عوض کردی؟به والله ی ساله همینه
قبلا باهم حرف زدیم فک کنم یادت رفته
سلمام خوشبختم -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@نویسنده-کوچولو
سلام خانوم -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Galadriel
مبآرکِ -
@نویسنده-کوچولو
فدات ک
همچنین
تو خوبی؟نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@κιϻιλ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو
فدات ک
همچنین
تو خوبی؟من عالی راستی دانشجو بودی نه؟
میتونم بپرسم چه رشته ای؟
-
@κιϻιλ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو
سلام یادم رف
پس کی یوزرتو عوض کردی؟به والله ی ساله همینه
قبلا باهم حرف زدیم فک کنم یادت رفته
سلمام خوشبختمنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@نویسنده-کوچولو
عه
چرا یادم نمیاد
اصن نویسنده کوچولو یادم نیس:(
خوشبختم عیزم
حافظه ماهیِ منو ببخش -
@κιϻιλ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو
فدات ک
همچنین
تو خوبی؟من عالی راستی دانشجو بودی نه؟
میتونم بپرسم چه رشته ای؟
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@نویسنده-کوچولو
اره
روانشناسی -
@نویسنده-کوچولو
عه
چرا یادم نمیاد
اصن نویسنده کوچولو یادم نیس:(
خوشبختم عیزم
حافظه ماهیِ منو ببخشنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@κιϻιλ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@نویسنده-کوچولو
عه
چرا یادم نمیاد
اصن نویسنده کوچولو یادم نیس:(
خوشبختم عیزم
حافظه ماهیِ منو ببخشنه اشکالی نداره
منم گاهی یادم میره