-
نوشتهشده در ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۷:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به کدام دل
صبوری کنم
ای نگار
بی تو...#سعدی
اسمش نگار بود
-
نوشتهشده در ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۸:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا -
نوشتهشده در ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Dr-Bernosi mohammadhassan
ممنونم
دوستان را در دل رنجها باشد، که آن به هیچ دارویی خوش نشود: نه به خفتن، نه به گشتن و نه به خوردن، الّا به دیدار دوست.
فیه ما فیه
#مولانا -
امروز با خبر شدم که یکی از دوستام خودکشی کرده دیشب و من چه شعری میتونم بخونم که یادش نیفتم؟امیدوارم برای هیچ کدومتون این اتفاق نیوفته هیچ وقت فکرشو نمیکردم که اینقدر بد باشه .همش صداش تو گوشمه و تصویرش جلو چشمم و خاطراتش تو ذهنم اشک تو چشمام همین الان برین به دوستاتون بگین که دوسشون دارین و چه قدر براتون مهمن
قهوه میریزم برایت
نیستی آنسوی میز؛
هی شکر میریزم و
تلخ است جای خالیات...!معصومه صابر
-
نوشتهشده در ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
javad-mahdizadeh
فااطمه
مهی جونخیلی خیلی ممنونم بچه ها
اسرار غمش گفتم در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد
این رنگ پریدن ها...#مولانا
-
نوشتهشده در ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۳۲ آخرین ویرایش توسط Dr.Saraaa انجام شده
از همهـ دور میشوم
نقطهـ ی کور میشوم
زندهـ بهـ گور مشوم
باز مقابلم تویی ...!
%(#58e8de)[#مولانا جان]
-
نوشتهشده در ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۰ آخرین ویرایش توسط Dr.Saraaa انجام شده
خبر داری
که شهری
روی لبخند ِ تو شاعر شد ؟!
چرا اینگونه ، کافر گونه ، بی رحمانه میخندی ؟!
%(#b564e8)[#فاضل نظری]
+خیلی قشنگه -
خبر داری
که شهری
روی لبخند ِ تو شاعر شد ؟!
چرا اینگونه ، کافر گونه ، بی رحمانه میخندی ؟!
%(#b564e8)[#فاضل نظری]
+خیلی قشنگه@dr-saraaa
احسنت -
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۴:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد... -
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم...
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم....
-
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو اگر میدانستی
تو اگر می فهمیدی
که چه دردی دارد
که چه زجری دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من آهسته نمی پرسیدی : آه ای مرد چرا تنهایی…. -
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از منی که رو به اتمام است ،
#تُ یی باقی خواهد ماند ،
تا ابد ماندِگار...! -
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باید بتونم تنها بمونم
اصلا مهم نیست روبه جنونم
اون همه عمرمو
واسه تو مردمو
تو نفهمیدی
شکستی غرورمو
بغضمو مییشکنم
واسه همیشه
این رابطه مرده
درست نمیشه
...
تو نفهمیدی دود کردی عمرمو -
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تُو بیداری چِقَد کابُوس دیدَم...
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۷:۴۲ آخرین ویرایش توسط فااطمه انجام شده
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچیدیادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگیادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندیدیادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدمرفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتمفریدون مشیری
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۸:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به دو چشمم از دو چشمش چه پیام هاست هر دم
که دو چشمم از دو چشمش خوش و پر خماار بادا.. -
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۴:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چهرۀ عشق چنین محو نبود از آغاز
محرمی نیست که پنهان شده در پردۀ راز
همه گویند چرا اهل دلی پیدا نیست
هست اما اگرت دیدۀ دل باشد باز
عشق راهی است که پیمودن آن آسان نیست
با غمی ژرف شود خاطر عاشق دمساز
نیست در راه، قراری و زمانی آرام
رفت باید به مسیری همه در شیب و فراز
راه خونین دل از وادی جان می گذرد
گذری نیست از این راه مگر با پرواز