-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد... -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۵۵ آخرین ویرایش توسط Unique 7 انجام شده
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است که
زمین چرکین است
-
آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . . -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی دلمان
بهرِ نگاری خوش بودآن روز کجا رفت و
امروز کجا ماندیم و
آن یار چه شدلیلا مقربی
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۴:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو ممکننیست بودن بی بلا بسیار ممنونم
که افکندست عشقم در بلای سرو بالایی -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با ناصح بی درد نگوییم غم دل
بیهوده سخن مرحم این راز نباشد -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی هست مشاعره؟؟؟
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در آتشم در آتشم
ای وای و خاموشم کنید....
با که گویم
من نمیخواهم نصیحت بشنوم
آی آی مردم
پنبه در گوشم کنید...
از باده مدهوشم کنید... -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گویند که روزی مهر یک دلبری به دلی بیفتاد....
#ساسی -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیخواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا میداننداین است که
هرچه مینویسم
عاشقانهای برای تو میشود -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست#شاملو
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
می خواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
-
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از ماه بگویم؟
پیشترها گفته اند
از گل؟
آه …
یا من دیر شاعر شده ام
یا تو بیش از حد زیبایی -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند