-
خیرین کوچک دریا دلنوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۴:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا / باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی / ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس / ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند / در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی / بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست / گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
"استاد شهریار"
-
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۴:۴۳ آخرین ویرایش توسط sheydadb37 انجام شده
با دیگران می میخوری و با ما تلو تلو؟
قبلنم گذاشتمش ولی قشنگه -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلbanoo
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
به جز عشق به جز عشق دگر هیچ نکاریم
“مولوی“ -
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ظاهری ارام دارد باطن طوفانی ام...
-
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای صبا گربگذری برکوی مهرافشان دوست
یارمارا گوسلامی دل همیشه یاد اوست... -
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی....
-
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شدغم نردبان نماند -
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شواقبال لاهوری
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!به خدایی که خودم میدانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساختهاند!به خدایی که خودم میدانم!
به خدایی که دلش پروانه ست …و به مرغان مهاجر
هر سال راه را میگوید !و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند …!و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی … جانم …!سهراب سپهری
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۸:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من خدا را دارم
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها
پر از صحبت اوست
با دلم می خوانم…:من خدا را دارمبه تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو پاییزی ترین بادی و طوفانی ترین طوفان
منم آن برگ آواره،که میرقصم به هـر سازت
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
دردهایِ رخنه کرده در وجودِ میهَنم
می توان نوشت،
از تمامِ خاطراتِ خوبِ بچِّگی
از صدایِ دلنشینِ یک پرنده ایاز ترانه هایِ کودکی که بگذریم،
می توان نوشت،
از تمامِ آنچه بویِ عشق می دهد
از نگاهِ عاشِقانه ای که می شود دلیلِ زندگیبگذریم از غزل ...
واژه هایِ صف کشیده در سَرم،
خود به خود گلایه می کنند،
از زمانه ای که رنج و غصّه را به خوردِ مردُمَش خورانده است
از جراحتی که چرکِ آن زبان زَدَ استدستِ من که نیست،
طبعِ عاشقانه رفته و،
این قلم به سازِ غم گرفته خو!می نویسَدَ از تمامِ بغض هایِ ماندهِ در گلویِ خشکِ روزگار،
از تمامِ آنچه ضربه می زند به قلبِ مردُمانِ این زمان،جانِ من بگو!
با وجودِ زخم هایِ بی شمار،
می توان ندید ظلمهایِ بی حسابِ این زمانه را؟!
می توان ندید، اشک هایِ دهرِ خود؟!
وای! از ستم نمی شود گذشت!این زمان که مملو از صدایِ ناله است
می بَرد مرا به عمقِ یک سکوتِ تلخِ لعنتیحالِ من بدَ است!
در سکوتِ مطلقی نشسته ام، وَلی
فکرهایِ رخنه کرده در سَرم،
هر کدام، یک تلنگُرَ است،
بر نِوشتَنم،
بر تمامِ آنچه از دِلم گذشته استمن به عمقِ درد و غم فُرو که می روم،
بغضِ خود شکسته و
با صدایِ سازِ دل ...بگذریم از دَرونِ من،
من فدایِ میهَنم.
صدیقه اکبری
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۸:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بيش نيست
عالمی داريم
در کـــنج مــلال خــويشتن
#شهریار -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۶:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#f03939)[پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…]
%(#f03939)[برای من فصل سردی دلهاست…]
%(#f03939)[فصل باریدن اشکها…]
%(#f03939)[فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…]
%(#f03939)[فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…]
%(#f03939)[این روزها هوای دلم هم پاییزیست…] -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۶:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff6f00)[نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون]
%(#ff6f00)[زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون]
%(#ff6f00)[ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست]
%(#ff6f00)[مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست]
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست ببینیمش.
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۳۹۷، ۲۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چند، چونگرداب بودن سر به جیب پیچ وتاب
میتوان چونموج دامن چید و زین دریاگذشتکاش هم دوش غبار، از خاک برمیخاستیم
حیف عمر ما که همچون سایه زیر پا گذشتخون شو ای حسرت که از مقصد رهت دور است دور
.
.
. -
نوشتهشده در ۲ آبان ۱۳۹۷، ۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جز گَردِ جنون خیز نفس هیچ ندارد
این دشت تخیل که منش وهم غزالم...
از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم
آنم که مرا هم نظری نیست به حالم...